او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسارت» ثبت شده است

منزل قصر بنی مقاتل

چهارشنبه اول محرم الحرام سال 61 هجری قمری


امام حسین (ع) در این منزل خیمه ی عبیدالله بن حر جعفی را دیدند. حجاج بن مسروق و زید بن معقل هم همراه امام بودند. امام، حجاج بن مسروق را فرستاد و از عبیدالله بن حر جعفی خواست که به او بپیوندد، اما او عذر آورد و تنها گفت: حاضرم اسبم را بدهم. امام هم فرمود که نیازی به اسب تو نداریم و وی اینگونه از فیض شهادت محروم شد.


و گفته اند: امام ، خود به داخل خیمه ی او رفته و طلب یاری و کمک کردند که عبیدالله گفت: بخدا سوگند می دانم که هر کسی از تو پیروی کند سعادتمند خواهد بود، ولی نصرت من تو را از قتال با دشمن بازنمی دارد و در کوفه یاوری ندارید و نفس من راضی به مرگم نیست! ولی اسبم را که ملحفه نام دارد و از بهترین اسبهاست، به تو می دهم. امام در پاسخ فرمودند: "حال که خود ما را یاری نمی کنی، ما نیازی به اسب تو نداریم، ولی تو را نصیحتی می کنم: اگر می توانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ی ما را نظاره گر نباشی. سوگند بخدا اگر کسی بانگ ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را با صورت در آتش می افکند" [1] .


اواخر شب امام دستور دادند از قصر بنی مقاتل آب برداشته و کوچ کنند. پس از ساعتی که حرکت کردند، امام در حال سواره بخواب رفتند و بعد از بیدار شدن فرمودند: "انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین". و دو سه مرتبه این جملات را تکرار نمودند.


علی اکبر (ع) روی به پدر نمود و فرمود: "ای پدر! جانم به فدای تو. خدا را حمد کردی و آیه ی استرجاع خواندی، علت چیست؟" امام حسین علیه السلام فرمودند: "پسرم! در خواب دیدم که شخصی سوار بر اسب بود و می گفت این قوم سیر می کنند و اجل هم بسوی آنان در حرکت است. دانستم که خبر مرگ ماست که به ما داده شده است". علی اکبر (ع) فرمود: "ای پدر! خداوند بدی را از تو دور گرداند؛ آیا ما بر حق نیستیم؟"


امام فرمودند: "ما بر حقیم". 

علی اکبر (ع) فرمود: پس ما را باکی از مرگ نیست که بمیریم و بر حق باشیم" [2].



--------------

منابع:

[1] مقتل الحسین مقرم، ص 189. 

[2] تاریخ طبری ج 6، ص 217. 

--------------


التماس دعا



ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻟﺬﺕ ﺷﻬﺎﺩﺕ...

ﻋﺮﺍﻗﯿﻬﺎ ﺑﺮﺍ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻓﯿﻠﻤﺎﯼ ﺯﻧﻨﺪﻩ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ

 ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ

ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...

 

 ﺑﺮﺍی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ

ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ

ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ

ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ

ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎ ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ

ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ

ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ

ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...

شهدا شرمنده ایم