او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

امان از شعله وای مادر

امان از شعله وای مادر 
امان از دیوار وای از در
گرفته آتش جان حیدر
مدینه
چها کردی با جان زهرا
امان از خنده از تماشا
از آن مسمارِ بی مدارا
مدینه

می خندند
به اشک من و داغ و روی زردم
همانها که هر شب دعاشان کردم
پر از آه و دردم... پر از آه و دردم...

به دست بسته دیدم ابوتراب
به پیش چشمم شد از خجالت آب
گره به کارش افتاده با طناب
(مولاحیدر... زهرا فدای تو)

من و اشکِ غربت من
چه کردی با قامت من
چه کردی با صورت من
مدینه

غم حیدر کی گذارد؟
که چشمانم خون نبارد
که یاری جز من ندارد
مدینه

افتاده
چرا تازیانه به دست و پایم
فدای علی هستی و دنیایم
علی کن دعایم ...علی کن دعایم

بگو بدانند زهرا فدای توست
همه وجودم در زیر پای توست
عبادت حق تنها ولای توست
(مولاحیدر... زهرا فدای تو)

شاعر: رضا یزدانی
 
 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی