او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

 بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست


 به تن این همه سردار سری نیست که نیست


 بنویسید که خورشید به گودال افتاد


 و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست


 آتش از بال و پر سوخته جان میگیرد


 زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست


 یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد


 پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست


 یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد


 چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست


 تازیانه به تسلای یتیمی آمد


 تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی