او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «او می آید» ثبت شده است


توصیه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (ره)برای توفیق دیدار با امام زمان (عج) 
به آشنایان خویش تذکر میداد که چیزی جزء فرج امام زمان (عج) از خداوند تقاضا نکنند. خود آن جناب نیز هیچ خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر (عج) در دل نداشت. حالت انتظار در وی تا حدی قوت داشت که هرگاه از فرج ولی عصر (عج) صحبت می کرد، به شدت منقلب می شد و می گریست.

جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر تأکید می کرد. «اختصاص قلب به خدا» «دعا برای تعجیل فرج و کار برای امام زمان(عج)» «انس با قرآن و قرائت آیه 80 سوره اسراء شبی 100 مرتبه تا چهل شب»

جناب شیخ بر تلاوت قرآن، به ویژه تلاوت سوره صافات در صبح

و تلاوت سوره حشر در شب تأکید می کرد.

رجبعلی خیاط برای تشرّف به محضر حضرت ولی عصر(عج) قرائت آیه «ربّ ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق

و اجعل لی من لدنک سلطانًا نصیراً» را تا 40 شب،

شبی 100 مرتبه توصیه می کرد.

فرزند شیخ در مورد آخرین لحظات عمر پربرکت پدرش می گوید: «... وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قبله نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت: آقاجان! خوش آمدید! دست داد و دراز کشید و در حالی که خنده بر لب داشت، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

منبع: موسسه منتظران منجی (عج) .

تعجیل در ظهور بقیة اللّه فى الارضین حضرت اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روحى و ارواح التراب مقدمه الفداء صلوات و دعاى فرج فراموش نشود .
.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فرجهم

عن یونس بن عبدالرحمان قال: دخلت علی موسی بن جعفر (ع) فقلت له: یابن رسول الله (ص) انت القائم بالحق؟ فقال: انا القائم بالحق و لکن القائم الذی یطهر الارض من اعداء الله و یملأها عدلا کما ملئت جورا هو الخامس من ولدی، له غیبة یطول امدها خوفا علی نفسه یرتد فیها اقوام و یثبت فیها آخرون ثم قال (ع) طوبی لشیعتنا المتمسکین بجبنا فی غیبة قائمنا الثابتین علی موالاتنا و البراءة من اعدائنا اولئک منا و نحن منهم قد رضوا بنا ائمة و رضینا بهم شیعة و طوبی لهم هم و الله معنا فی درجتنا یوم القیامة.

یونس بن عبدالرحمن (ره) گفت: به خدمت حضرت امام کاظم علیه السلام رسیدم و عرض کردم: یابن رسول الله (ص) آیا تو قائم بر حق می باشی؟ 
فرمود: من قائم بر حق هستم ولی قائمی که زمین را از وجود دشمنان خدا پاک سازد و زمین را سرشار از عدل فرماید همچنانکه پر از ستم شده باشد, او پنجمین فرزند من است که غیبت طولانی دارد به خاطر ترس ورود آسیب بر وجودش .
در آن(غیبت) گروههایی مرتد شوند و گروههای دگر ثابت می مانند. 
سپس فرمود: خوشا حال شیعیان ما که در غیبت قائم ما به دوستی ما تمسک می جویند و بر ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما ثابت می مانند, آنان از ما می باشند و ما از ایشان می باشیم .
آنان راضیند که ما امامانشان باشیم و ما راضی هستیم که آنان شیعیان ما باشند و خوشا به حال آنان.
آنان به خدا قسم در درجات ما در روز قیامت باشند.

:books:بحار ج 51 ص 151

این خصوصیه ما روش چادر کشیدیم!
آقای کافی نقل می کردند:
داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاشش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.
می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به من و خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟

همه خندیدند.

گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم: آقای راننده!
زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟
گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم! چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن، انگولکش نکنن، خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومیه! کسی چادر روش نمی کشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
"منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".

شادی روحشون صلوات

زیر باران حرم ، گرمی تب میچسبد

و زیارت همه جا آخرشب میچسبد!

دست بر سینه به سوی حرمت می آیم

پای بوسی تو در اوج ادب میچسبد

نسل در نسل شما عادتکم إحسانید

بی سبب نیست در این خانه طلب میچسبد

باد می پیچد و هوهوی صدای پرچم...

شب میلاد تو همراه طرب میچسبد

ناخودآگاه کنار حرمت میفهمم

نام اجداد تو با اشک به لب میچسبد

طعم "سوهان قم"و"چای نجف" در مشهد

گوشه ی صحن گهرشاد عجب میچسبد

 ولادت باسعادت شاه خراسان،انیس النفوس. سلطان علی بن موسی الرضا مبارک

خدایا به چراغانی شادی بخش صحن آزادی ،

آزادی مظلومان جهان اسلام را امضا کن

 

خدایا به مهربانی صحن گوهرشاد

گوهر شادی را در این سرزمین ، نایاب مپسند .

 

خدایا به صفای صحن کوثر ، ما رادر دنیا وآخرت جرعه نوش کوثر بخواه.

 

خدایا به برکت صحن غدیر ، ما را قدر دان وپیام رسان غدیر قرار ده

 

خدایا به جماعت باشکوه صحن جامع ،

قلب مارا جامع جمیع معرفتها قرار بده .

 

خدایا به طراوت بهارانه دارالحجه ، بهار ظهور حجتمان را برسان .

 

خدایا به نواهای ملکوتی دارالحفاظ ،

قران را حافظ ما وما را حافظ قرآن قرار ده .

 

خدایا به آینه های دارالسیاده ،

امسال را سال سیادت اسلام ومسلمین قرارده .

 

خدایا به صمیمیت دارالرحمه ، رحمت خاصه خود رااز ما دریغ نکن.

 

خدایا به درگاه دارالشکر ، مارا شکرگزار

نعمت همسایگی امام رضا (ع) قراربده .

شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر...

یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن.

از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی...
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند...
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:

یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن

وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.

من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدمدیدم این شهید کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم ...نشناختم...

منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" حجه الاسلام سید مسعود پور اقایی

 

گفت با کرب و بلا کعبه من از تو برترم

تو بیابانیّ و من بیت خدای اکبرم

کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای

من همه خون خدا می جوشد از بام و درم

کعبه گفتا مرد و زن بر گرد من آرد طواف

من مَطاف مسلمین از کِهتر و از مِهترم

کربلا گفتا چه گویی هر شب آدینه من

میزبان انبیا از اوّلین تا آخرم

کعبه گفتا انبیا بر گرد من گردیده اند

تو کجا و من کجا تو دیگری من دیگرم

کربلا گفتا که روح انبیا را کعبه ای است

آن منم، زیرا مزار زاده ی پیغمبرم

کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده

این شرافت بس، که من خود زادگاه حیدرم

کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو

من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم

کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار

وصف اسماعیل باشد خاطرات هاجرم

کربلا گفتا منم در خیمه گاه و قتلگاه

سعیِ هفتاد و دو ثارالله را یاد آورم

کعبه گفتا چاه زمزم را کنار من ببین

سالها و قرن ها جوشد زدامان کوثرم

کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین

زمزم تو آب و من خون خدا را ساغرم.


گفت اول خودتو درست کن بعد برو هییت سینه بزن…
خندیدم گفتم چه بامزه, پس باید به مریض بگیم اول سالم شو بعد برو پیش دکتر…
نزد طبیب رفتم و درمان تو را نوشت…
یک کربلا مرا ببری خوب می شوم…