او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «او می آید» ثبت شده است


  چه روی ناز و قشنگی چه موی زیبایی

 تمام حاصل من گشته ایی تماشایی


 دلیر و مرد نبردی گل رشید حسن

 تو از تبار علـــی از تبار مـــولایی


 و بعد اکبر لیلا ، تمام امیدم 

 تو بهترین هنر آموز درس سقایی


 به جنگ رفتی و مردی شدی گل یاسم

 چه هیبت علوی و چه قد رعنایی


 شده امید دلم قد و قامتت مادر

 به وقت رفتن و برگشتنت معمایی


 تمام پیکر تو جای سم اسبان است

 چقدر شبیه به دشت و شبیه صحرایی


 تمام قد رشیدت مشبکی شده است

 ضریح ناز و قشنگی برای بابایی


 بزن بزن پر و بال ای یتیم مظلومم

 بزن که تا دم دیگر کنار بابایی


 کنار راس عموهای خود پریده ای و

 کنار شمس و قمر ای ستاره غوغایی



 التماس دعاى فرج...

سه شنبه هفتم حرم الحرام سال 61 هجری قمری

1.در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.

( انساب الاشراف، ج3، ص180.)

عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند.


2. در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! 

امام علیه‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.

حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شکمش بالا می‏آمد و آن را بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.

( ارشاد شیخ مفید، ج2، ص86.)


التماس دعا


دوشنبه ششم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‏ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏فرستند.


2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه‏السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیکی طائفه‏ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.


امام علیه‏ السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم... .


در این هنگام مردی از بنی‏اسد که او را "عبداللّه‏ بن بشیر" می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند: 

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا 

اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ

"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه‏ام."


سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏السلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه‏السلام نداشتند. هنگامی که یاران بنی‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد. 

حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیه‏السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"

(بحارالانوار، ج44، ص386.)



التماس دعا


شنبه چهارم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

در روز چهارم محرم، عبیداللّه‏ بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه‏السلام تشویق و ترغیب نمود و فتوای شریح قاضی را مبنی بر مباح بودن خون امام حسین علیه السلام خواند و دستور داد تا همه راه های ورودی و خروجی کوفه را ببندند.

( الوقایع و الحوادث، ج 2، ص 123)


به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 

1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر

2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر

3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر

4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر

به سپاه عمر بن سعد پیوستند. بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.


التماس دعا


 

 

 


خال لب تو نقطه ی آغاز درسمان

اول "الف" مثال "ابالفضل "، " آسمان "

"با" مثل بانوان حرم مثل بی کفن

"تا" مثل تاولی که زده پای کودکان

"ث " ثار الله است و ثریای عاشقی

"جیم " جای پای اسب عدو ،جسم نیمه جان

"ح" مثل حجمه ،حمله و حیرانی و حسین

"خ" مثل خون و خستگی و خصم و خیزران

"د" مثل درد و داغ و دل و دست بی علم

"ذ" مثل ذوالجناح که شد ذوب از فغان

"ر" مثل راه شام ،رقیه که آب شد

"ز" مثل زردی رخ گل های بوستان

"سین" مثل سایه ی سر و سر نیزه و سنین

"شین" مثل شاخه ای که شده خشک از خزان

"صاد" مثل صبر و صدمه و صهبا و صاعقه

"ضاد" مثل ضجه ناله و فریاد عرشیان

"طا" مثل طوف دور سر و طیف نور سرخ

"ظا" مثل ظالمی که زده سر روی سنان

"ع" عشق، عاطفه، علم و علم و عالمه

"غ" غارت و غم و غضب و سنگ کوفیان

"ف" فاطمه، فدایی و فریاد و فاجعه

"قاف" مثل قصه قافله ققنوس کاروان

"کاف " کربلا، کبودی، یا کاشف الکروب

"لام" لاله ای که له شده زیر مهاجمان

"میم " مثل مشک، موی سفید و منای عشق

"ن" ناله ندبه نعره و نامردی ددان

"و" مثل وای از دل زینب ،ولای دوست

"ه" مثل هروله پی سرهای بر سنان

"ی " مثل یـاحســــین .


***


هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟


خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟



 وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا


 بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟



 گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریب


 صد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟



 دارد سرت برای چه آماده می شود


 پس آفریده اند سرم را برای چه؟



 زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند


 بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟



 من التماس می کنم و تفره می روی


 شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟



ا از مثل تو کریم توقع نداشتم


 اصلا گذاشتند کرم را برای چه؟



 باشد نمی روند ولی جان من! بگو


آ آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟