او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «او می آید» ثبت شده است

 مغرب رسید و عرش خدا خورد بر زمین

 از اسب سیّدالشهدا خورد بر زمین


 حتی خدای عزّوجل نیز گریه کرد

 وقتی غریب کرب و بلا خورد بر زمین


ا و بیشتر ز تشنگی خود گرسنه بود

 اصلاً نخورد آب و غدا خورد بر زمین


 گفتند کافر است، پس آنقدر می زدند

 ارباب با کرامت ما خورد بر زمین


 هر نیزه رفت خدمت یک عضو از تنش

 آقا میان معرکه تا خورد بر زمین

 

 شد نیم خیز با کمک نیزه ها ولی

 تا خواست که شود سر پا خورد بر زمین


 اکبر عصای پیری او بود بی گمان

 شاید که او نداشت عصا خورد بر زمین




جمعه دهم محرم الحرام سال 61 هجری قمری


1.صف آرایی سپاه امام حسین علیه السلام

در روز دهم محرم، پس از نماز صبح، امام حسین (ع) پیشاپیش خیمه ها، سپاه خویش را که 32 سواره و 40 پیاده داشت، به سه بخش تقسیم کرد و فرماندهی دسته راست را به زهیربن قین و دسته چپ را به حبیب بن مظاهر و دسته وسط را به حضرت عباس (ع) سپردند. [1]


2.خطبه خواندن امام حسین علیه السلام

امام حسین (ع) هنگامی که دو سپاه، در برابر هم صف آرایی کردند، به ایراد خطبه ای مفصل پرداخت و در آن، ضمن اشاره به شأن و منزلت اهل بیت علیهم السلام، خواستار پیش گیری از جنگ و درگیری شد؛ ولی پاسخ مثبتی از سوی سپاه عمر بن سعد دریافت نکرد. [2]


3.آغاز نبرد و شهادت اصحاب و اهل بیت علیهم السلام

عمر بن سعد با افکندن تیری به سوی سپاه امام (ع)، رسماً جنگ را آغاز کرد. [3]


4.نماز ظهر عاشورا

در روز عاشورا، هنگامی که زمان نماز ظهر فرار رسید، ابوثمامة صیداوی به امام حسین (ع) عرض کرد که وقت ادای نماز ظهر شده است؛ امام پس از این که در حق او دعا فرمود، با جمعی از اصحاب خویش در همان میدان جنگ به نماز ایستاد. [4]


5.وداع امام حسین علیه السلام با خیمه ها

پس از آن که همه یاران و اهل بیت امام حسین (ع) به شهادت رسیدند، امام حسین (ع) خود را آماده شهادت کرد. به سمت خیمه ها آمد تا با اهل بیت خویش وداع کند. زنان و دختران همین که امام را آمادة رفتن به میدان دیدند، صدا به شیوه و گریه بلند کردند.[5]


6.شهادت امام حسین علیه السلام

بعد ازظهر روز عاشورا، شمار زیادی از سپاه دشمن به دست امام حسین (ع) به هلاکت رسیدند. بسیاری از دلاوران و جنگاوران سپاه یزید سرنگون شدند و پس از آن، دیگر کسی جرئت به میدان آمدن نداشت.

امام حسین (ع) در حالی که در اثر شدت مبارزه و گرما و تشنگی، ضعیف و ناتوان شده بود، لحظه ای ایستاد تا کمی استراحت کند؛ ناگهان، سنگی به پیشانی مبارکشان خورد. لباس خود را بالا زد تا خون صورتش را پاک کند، تیری سه شعبه از کمان حرمله، سینه مبارکشان را شکافت. آن گاه، سپاهیان عمر بن سعد، با تیر و نیزه از هر طرف امام را مورد حمله قرار دادند. امام از اسب بر زمین افتاد. مدتی نسبتاً طولانی بر زمین کربلا بود، در حالی که در خون خود می غلتید. کسی جرئت نزدیک شدن به او را نداشت؛ ولی سرانجام شمر ملعون، در کمال قساوت به آن حضرت نزدیک شد و او را به شهادت رساند. [6]


7.غارت خیمه ها

پس از شهادت امام حسین (ع) در عصر روز عاشورا به دستور عمر بن سعد، سپاهیان سیا ه دل، با یورش به خیمه ها، آن ها را به آتش کشیدند و کودکان و زنان را آواره بیابان های سوزان و پرتیغ و خار کربلا کردند. [7]


8.دگرگونی عالم، پس از شهادت امام حسین علیه السلام

گفته اند که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، غبار شدیدی که سیاه وتاریک بود، فضای آسمان را پوشاند و زمین به سختی لرزید و شرق و غرب عالم تاریک شد. [8]



---------------------

منابع:

1.ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 95.

2.بحارالانوار، ج 45، ص 6.

3.بحارالانوار، ج 45، ص 6.

4.بحارالانوار، ج 45، ص 21.

5.مقتل الحسین علیه السلام، ص 282

6.لهوف، ص180.

7.بحارالانوار، ج 45، ص 53؛ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 39؛ کامل ابن اثیر ، ج 4، ص 78.

8.لهوف، ص 147.

---------------------


التماس دعا



 داری از قصد میزنی یک ریز 

 با سر انگشت خود به شیشه ی من

 

 قطره قطره نمک بپاش امشب

 روی زخم دل همیشه ی من

 

 تو که در کوچه راه افتادی

 همه جا غیر کربلا بودی

 

 با توام آی حضرت باران

 ظهر روز دهم کجا بودی؟

 

 روز آخر که جنگ راه افتاد 

 سایه ی تشنگی به ماه افتاد

 

 هر طرف یک سراب پیدا شد

 چشمهامان به اشتباه افتاد

 

 مهر زهرا مگر نبودی تو؟

 تو که با مادر آشنا بودی

 

 باتوام آی حضرت باران

 ظهر روز دهم کجا بودی؟

 

 مادری در کنار گهواره

 لب گشود و نگفت هیچ از شیر

 

 تو نباریدی و به جات آن روز

 از کمانها گرفت بارش تیر

 

 تو که حال رباب را دیدی

 تو به درد دلش دوا بودی

 

 باتوام آی حضرت باران

 ظهر روز دهم کجا بودی؟

 

 وقتی آن روز رفت سمت فرات

 در دلش غصه های دنیا بود

 

 تو اگر در میانمان بودی

 شاید الان عمویم اینجا بود

 

 رحمت و عشق از تو می بارید

 قبل ترها چه باوفا بودی

 

 باتوام ای حضرت باران

 ظهر روز دهم کجا بودی؟!....


دد

  
می ایستم امروز خدا را به تماشا

ای محو شکوه تو خداوند سراپا

ای جان جوان مرد به دامان تو دستم

من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را

ای عشق مینداز از امروز به فردا

آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق

یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا

با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد

لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا

تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت

المنته لله که در میکده شد وا"

ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را

چشمان تو کانون تولا و تبرا

ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(صلی الله علیه و آله)

معراج برای تو مهیاست، بفرما
!

این پرده ای از شور عراقی و حجازی است

پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا

لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است

لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا

دل مانده که لب های تو انگور بهشتی 
است

یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما

عالم همه مبهوت تماشای حسین است

هر چند حسین است تو را محو تماشا

"چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان"

شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا

از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد

ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا


مجنون علی شد همه ی شهر ولی من
مجنون علی اکبر لیلام به مولا




پنج شنبه نهم حرم الحرام سال 61 هجری قمری

1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه را برای عمر بن سعد قرائت کرد. 

ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای. به خدا قسم! تو عبیداللّه را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی[1]


2..شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت. 

شمر نزدیک خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبداللّه ، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان ام البنین علیها السلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه برایتان امان گرفته ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟![2]


3.در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس (ع) امام (ع) را باخبر کرد. امام حسین علیه السلام فرمود:

ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟

حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. 

امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم[3]

حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه ! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی. 

عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت[4]


---------------------

منابع:

1. همان، ج2، ص89

2. انساب الاشراف، ج3، ص184.

3. الملهوف، ص38.

4. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص91.

---------------------


التماس دعا


 بازویت را به زمین میکِشی و میکُشی ام


 این چنین پازدنت، پازده بر دلخوشی ام


 ای علمدار رشیدم چه به هم ریخته ای!


 دست و پا میزنی و غم به دلم ریخته ای


 سرو بودی همه ی برگ و برت زرد شدند


 تا که دستان تو افتاد همه مرد شدند!


 چه کس اینگونه به خود حقِّ جسارت داده؟


 به روی قرص قمر ردِّ عمود افتاده


 دستت افتاده و یک تیر به چشمت زده اند


 نقش بر خاک شدی و همه شان آمده اند


 بلبل خوش سخنم بال و پرت ریخته اند


 روبهان شیر شدند و به سرت ریخته اند


 ماه شب های سیاهم به چه روز افتادی؟


 همه ی پشت و پناهم به چه روز افتادی


 سرو رعنای برادر چقدر خم شده ای!


 شاه شمشاد قدان!خردشدی، کم شده ای


 جانِ داداش بیا قلب حرم را نشکن


 قوّت زانوی زینب! کمرم را نشکن


 آب اگر ریخت عزیزم به فدای سرِ تو


 کمر من شد اگر خم به فدای سر تو


 تو اگر آب نیاری هم عزیزی عباس


 و اگر دست نداری هم عزیزم عباس


 هیچ کس آب نمیخواست فقط خیمه بیا


 دختر فاطمه تنهاست فقط خیمه بیا


 تو بمانی همه ی قوم سرم میریزند


 پاشو عباس، نباشی به حرم میریزند


 قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم


 جان شش ماهه!علمدار بیا برگردیم


 ترسم این است بمانی تو و تکرار شود


 کوچه و سیلی و دیوار... بیا برگردیم


 خواهر غم زده ام باز بلا می بیند


 می برندش سوی بازار بیا برگردیم


 خیمه بی پشت و پناه است رقیه تنهاست


 پسر حیدر کرار بیا برگردیم


 جان عباس به من رحم کن و خیمه بیا


 قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم


 رخصت بده از داغ شقایق بنویسم ،

 از بغض گلوگیر دقایق بنویسم ،

 می خواهم  از  آن ساقی عاشق بنویسم ،

 نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم:

 دل خون شد و  از معرکه دلدار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

 در هر قدمت هر نفست جلوه ذات است،

 وصف تو  فراتر ز شعور کلمات است،

  در حسرت لبهای تو لبهای فرات است،

 عالم همه از این همه ایثار تو مات است،

 از علقمه با دیده خونبار نیامد « ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

 سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت،

 دل ها همه مست رجز گاه به گاهت،

 هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت،

 دلواپس طفلان حرم بود نگاهت،

 سقای ادب جلوه ایثار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

ا فتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت،

 وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت،

 فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت،

 با سجده خونین تو محراب دلش ریخت،

صد حیف که آن یار وفادار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

ا نگار که در علقمه غوغا شده آری،

 خونبارترین واقعه بر پا شده آری،

 در بزم جنون نوبت سقا شده آری،

 دیگر پسر فاطمه تنها شده آری،

اا این قافله را قافله سالار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »


( یا علی اصغر (علیه السلام )

 دنیا همه دیوانه و شیدای حسین(ع) است ،

 مهر همگان خاک کف پای حسین(ع) است ،


 رمزی که شود ضامن ما در صف محشر؛

 لبخند علی اصغر(ع) زیبای حسین(ع) است..