شنبه چهارم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
در روز چهارم محرم، عبیداللّه بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیهالسلام تشویق و ترغیب نمود و فتوای شریح قاضی را مبنی بر مباح بودن خون امام حسین علیه السلام خواند و دستور داد تا همه راه های ورودی و خروجی کوفه را ببندند.
( الوقایع و الحوادث، ج 2، ص 123)
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از:
1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر
2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر
3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر
4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر
به سپاه عمر بن سعد پیوستند. بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
التماس دعا
خال لب تو نقطه ی آغاز درسمان
اول "الف" مثال "ابالفضل "، " آسمان "
"با" مثل بانوان حرم مثل بی کفن
"تا" مثل تاولی که زده پای کودکان
"ث " ثار الله است و ثریای عاشقی
"جیم " جای پای اسب عدو ،جسم نیمه جان
"ح" مثل حجمه ،حمله و حیرانی و حسین
"خ" مثل خون و خستگی و خصم و خیزران
"د" مثل درد و داغ و دل و دست بی علم
"ذ" مثل ذوالجناح که شد ذوب از فغان
"ر" مثل راه شام ،رقیه که آب شد
"ز" مثل زردی رخ گل های بوستان
"سین" مثل سایه ی سر و سر نیزه و سنین
"شین" مثل شاخه ای که شده خشک از خزان
"صاد" مثل صبر و صدمه و صهبا و صاعقه
"ضاد" مثل ضجه ناله و فریاد عرشیان
"طا" مثل طوف دور سر و طیف نور سرخ
"ظا" مثل ظالمی که زده سر روی سنان
"ع" عشق، عاطفه، علم و علم و عالمه
"غ" غارت و غم و غضب و سنگ کوفیان
"ف" فاطمه، فدایی و فریاد و فاجعه
"قاف" مثل قصه قافله ققنوس کاروان
"کاف " کربلا، کبودی، یا کاشف الکروب
"لام" لاله ای که له شده زیر مهاجمان
"میم " مثل مشک، موی سفید و منای عشق
"ن" ناله ندبه نعره و نامردی ددان
"و" مثل وای از دل زینب ،ولای دوست
"ه" مثل هروله پی سرهای بر سنان
"ی " مثل یـاحســــین .
***
هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟
دارد سرت برای چه آماده می شود
پس آفریده اند سرم را برای چه؟
زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟
من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟
ا از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلا گذاشتند کرم را برای چه؟
باشد نمی روند ولی جان من! بگو
آ آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟
کوتاه کن کلام...، بماند بقیهاش!
مرده است احترام...، بماند بقیهاش!
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام...، بماند بقیهاش!
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت؛ آمد به انتقام...
بماند بقیهاش!
شمشیرها تمام شد و نیزهها تمام
شد سنگها تمام...، بماند بقیهاش!
گویا هنوز باور زینب نمیشود
بر سینهی امام؟!...
بماند بقیهاش!
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته، در بین ازدحام...
بماند بقیهاش!
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام...، بماند بقیهاش!
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش خون علیالدوام...!!
بماند بقیهاش!
سر رفت... آه
بعد هم انگشت رفت...!
کاش از پیکر امام...، بماند بقیهاش!
بر خاک خفتهای و مرا میبرد عدو؛
من میروم به شام...
بماند بقیهاش!
دلواپسم برای سرت روی نیزهها،
از سنگ پشتبام...
بماند بقیهاش!
حالا قرار هست کجاها رود سرش!؛ از کوفه تا به شام...
بماند بقیهاش!
تنها اشارهای کنم و رد شوم از آن:
از روی پشت بام...
بماند بقیهاش!
قصه به «سر» رسید وَ تازه شروع شد
شعرم نشد تمام
بماندبقیه اش...
جمعه سوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
1. "عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام علیه السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.
( ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.)
2. امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.
( مستدرک الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461. )
3. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "کثیر بن عبداللّه " ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.
(تاریخ طبری، ج5، ص410)
هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه السلام بود. همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی کنم.
ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم کوفه مرا دعوت کرده اند و پیمان بسته اند، بسوی کوفه می روم و اگر خوش ندارید بازمی گردم... ."
( تاریخ طبری، ج5، ص410.)
التماس دعا
پنج شنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
1. امام حسین علیهالسلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد.[1] عالم بزرگوار "سید بن طاووس" نقل کرده است که: امام (ع)چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است.[2]
2. در این روز "حر بن یزید ریاحی" ضمن نامه هایی "عبیداللّه بن زیاد" را از ورود امام (ع)به کربلا آگاه نمود.
3. در این روز امام علیهالسلام به اهل کوفه نامهای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود.[3] اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیهالسلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیهالسلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَییءٍ قَدیرٌ؛
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی. [4]
---------------
منابع:
1.الامام الحسین و اصحابه، ص194؛ البدء والتاریخ، ج6، ص10.
2. اللهوف، ص35.
3. مقتل الحسین مقرّم، ص 184.
4.بحارالانوار، ج44، ص381.
---------------
التماس دعا