دد
بازویت را به زمین میکِشی و میکُشی ام
این چنین پازدنت، پازده بر دلخوشی ام
ای علمدار رشیدم چه به هم ریخته ای!
دست و پا میزنی و غم به دلم ریخته ای
سرو بودی همه ی برگ و برت زرد شدند
تا که دستان تو افتاد همه مرد شدند!
چه کس اینگونه به خود حقِّ جسارت داده؟
به روی قرص قمر ردِّ عمود افتاده
دستت افتاده و یک تیر به چشمت زده اند
نقش بر خاک شدی و همه شان آمده اند
بلبل خوش سخنم بال و پرت ریخته اند
روبهان شیر شدند و به سرت ریخته اند
ماه شب های سیاهم به چه روز افتادی؟
همه ی پشت و پناهم به چه روز افتادی
سرو رعنای برادر چقدر خم شده ای!
شاه شمشاد قدان!خردشدی، کم شده ای
جانِ داداش بیا قلب حرم را نشکن
قوّت زانوی زینب! کمرم را نشکن
آب اگر ریخت عزیزم به فدای سرِ تو
کمر من شد اگر خم به فدای سر تو
تو اگر آب نیاری هم عزیزی عباس
و اگر دست نداری هم عزیزم عباس
هیچ کس آب نمیخواست فقط خیمه بیا
دختر فاطمه تنهاست فقط خیمه بیا
تو بمانی همه ی قوم سرم میریزند
پاشو عباس، نباشی به حرم میریزند
قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم
جان شش ماهه!علمدار بیا برگردیم
ترسم این است بمانی تو و تکرار شود
کوچه و سیلی و دیوار... بیا برگردیم
خواهر غم زده ام باز بلا می بیند
می برندش سوی بازار بیا برگردیم
خیمه بی پشت و پناه است رقیه تنهاست
پسر حیدر کرار بیا برگردیم
جان عباس به من رحم کن و خیمه بیا
قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم
( یا علی اصغر (علیه السلام )
دنیا همه دیوانه و شیدای حسین(ع) است ،
مهر همگان خاک کف پای حسین(ع) است ،
رمزی که شود ضامن ما در صف محشر؛
لبخند علی اصغر(ع) زیبای حسین(ع) است..
چه روی ناز و قشنگی چه موی زیبایی
تمام حاصل من گشته ایی تماشایی
دلیر و مرد نبردی گل رشید حسن
تو از تبار علـــی از تبار مـــولایی
و بعد اکبر لیلا ، تمام امیدم
تو بهترین هنر آموز درس سقایی
به جنگ رفتی و مردی شدی گل یاسم
چه هیبت علوی و چه قد رعنایی
شده امید دلم قد و قامتت مادر
به وقت رفتن و برگشتنت معمایی
تمام پیکر تو جای سم اسبان است
چقدر شبیه به دشت و شبیه صحرایی
تمام قد رشیدت مشبکی شده است
ضریح ناز و قشنگی برای بابایی
بزن بزن پر و بال ای یتیم مظلومم
بزن که تا دم دیگر کنار بابایی
کنار راس عموهای خود پریده ای و
کنار شمس و قمر ای ستاره غوغایی
التماس دعاى فرج...
سه شنبه هفتم حرم الحرام سال 61 هجری قمری
1.در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
( انساب الاشراف، ج3، ص180.)
عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیهالسلام و یارانش به آب شدند.
2. در این روز مردی به نام "عبداللّه بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیهالسلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
( ارشاد شیخ مفید، ج2، ص86.)
التماس دعا
دوشنبه ششم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کردهام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیهالسلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیکی طائفهای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مینمایم... .
در این هنگام مردی از بنیاسد که او را "عبداللّه بن بشیر" مینامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشهام."
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی که یاران بنیاسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیهالسلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ"
(بحارالانوار، ج44، ص386.)
التماس دعا
یکشنبه پنجم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
( عوالم العلوم، ج17، ص237.)
2. عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
( مقتل الحسین(مقرّم)، ص199.)
3. در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
شبث بن ربعی : او پیامبر را درک کرد، ولی مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردی بنام "سجاح" که ادعای نبوّت کرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّین بر علیه امام علی علیهالسلام جنگید و در کربلا نیز از لشکریان یزید بود.
التماس دعا