به حال ما، در و دیوار خانه می گرید
برای غربت ما آشیانه می گرید
فرشته های خدا و هرآنکه مادر شد
به یاد مادر ما عاشقانه می گرید
نه آشنا، نه رفیقی، ولی در این کوچه
گذشت هر که از این آستانه می گرید
لباس رزم به تن کرده، ذوالفقار به دست
علی نشسته و در بین خانه می گرید
علی؛ دلاور میدان، علی؛ ولیّ خدا
به یاد آتش و دود و زبانه، می گرید
چه رفته بر تو مگر مادرم! بگو با من
که در مصیبت تو هر کرانه می گرید؟
شاعر: حسن صنوبری
صلوات بر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
(مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج1، ص 401)
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَا ُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها
وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِالْعالَمینَ اَللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ
اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَعْلى فَصَلِّ عَلَیْها
وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى
هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ
خدایا درود فرست بر صدیقه (طاهره ) فاطمه آن بانوى پاکیزه محبوب دوست و پیامبرت و مادر دوستان و برگزیدگانت آن
بانویى که او را برگزیدى و فضیلت و برتریش دادى بر زنان جهانیان خدایا تو انتقامش را بگیر از کسانى که به او ستم کردند
و حرمتش را سبک شمردند و تو اى خدا خونخواهى فرزندانش را بکن خدایا همچنانکه او را بدین مقام رساندى که مادر
امامان راهنما و همسر پرچمدار محشر و گرامى در عالم بالا قرارش دادى پس درود فرست بر او و بر مادرش (خدیجه )
درودى که گرامى دارى بدان آبروى پدرش محمد صلى الله علیه و آله را و روشن گردانى بدان دیده فرزندانش را و برسان
بدیشان از من در این ساعت بهترین تحیت و سلام را
سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد
احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد
روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد
چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
در که کلاًسوخت، میخ در نمی دانم چه شد
موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد
دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد
شاعر: عباس احمدی
وصایای حضرت زهرا (سلام الله علیها) به امیرالمؤمنین (علیه السلام)
(روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ابن فتّال نیشابوری، ج1، ص150-151)
ثُمَّ مَرِضَتْ مَرَضاً شَدِیداً فَلَمَّا نُعِیَتْ إِلَیْهَا نَفْسُهَا دَعَتْ أُمَّ أَیْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ وَ وَجَّهَتْ خَلْفَ عَلِیٍّ وَ أَحْضَرَتْهُ فَقَالَتْ یَا ابْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِیَتْ إِلَیَّ
نَفْسِی وَ إِنَّنِی لَأَرَى مَا بِی لَا أَشُکُّ إِلَّا أَنَّنِی لَاحِقَةٌ بِأَبِی سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ أَنَا أُوصِیکَ بِأَشْیَاءَ فِی قَلْبِی قَالَ لَهَا عَلِیٌّ أَوْصِینِی بِمَا أَحْبَبْتِ یَا بِنْتَ
رَسُولِ اللَّهِ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ کَانَ فِی الْبَیْتِ ثُمَّ قَالَتْ یَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِی کَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُکَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِی فَقَالَ مَعَاذَ اللَّهِ
أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَکْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَکِ غَداً بِمُخَالَفَتِی فَقَدْ عَزَّ عَلَیَّ بِمُفَارَقَتِکِ وَ بِفَقْدِکِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ وَ اللَّهُ
جَدَّدَ عَلَیَّ مُصِیبَةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُکَ وَ فَقْدُکَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ مِنْ مُصِیبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ
مُصِیبَةٌ لَا عَزَاءَ عَنْهَا وَ رَزِیَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَکَیَا جَمِیعاً سَاعَةً وَ أَخَذَ عَلِیٌّ رَأْسَهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَوْصِینِی بِمَا شِئْتِ فَإِنَّکِ تَجِدِینِی
وَفِیّاً أُمْضِی کُلَّ مَا أَمَرْتِنِی بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَکِ عَلَى أَمْرِی ثُمَّ قَالَتْ جَزَاکَ اللَّهُ عَنِّی خَیْرَ الْجَزَاءِ یَا ابْنَ عَمِّ …. أُوصِیکَ یَا ابْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِی نَعْشاً
فَقَدْ رَأَیْتُ الْمَلَائِکَةَ صَوَّرُوا صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِیهِ إِلَیَّ فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ فِی وَجْهِ الْأَرْضِ ذَلِکَ وَ مَا رَأَى أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا عَمِلَ
أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِیکَ أَنْ لَا یَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِی مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ظَلَمُونِی وَ أَخَذُوا حَقِّی فَإِنَّهُمْ أَعْدَائِی وَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنْ لَا یُصَلِّیَ عَلَیَّ أَحَدٌ
مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّی فِی اللَّیْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُیُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّیَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا وَ عَلَى أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا
سپس فاطمه سخت بیمار شد و چون احساس به فرا رسیدن مرگ خویش کرد، ام ایمن و اسماء بنت
عمیس را احضار فرمود و کسى را به دنبال على (ع) فرستاد و چون على (ع) آمد، به او گفت: اى پسر
عمو! احساس مىکنم که مرگ من فرا رسیده است و چنانم که تردید ندارم به اینکه هر ساعت به
پیوستن به پدرم نزدیکتر مىشوم و اکنون به چیزهایى که در دل دارم ترا وصیت مىکنم. على علیه
السلام فرمود: اى دختر رسول خدا! به آنچه مىخواهى وصیت کن، و کنار بالین او نشست و هر که را در
خانه بود، از خانه بیرون کرد. سپس فرمود: اى پسر عمو! مىدانى که هرگز دروغ نگفتهام و از هنگامى
که با یک دیگر زندگى مشترک داریم با تو مخالفتى نکردهام. على فرمود: پناه بر خدا که تو به احکام
خدا داناتر و پرهیزکارتر و بهتر از آنى و بیشتر از آن از خدا مىترسى که من فرداى قیامت بتوانم بگویم
که مخالفتى با من روا داشتهاى و مفارقت و از دست دادن تو بر من سخت گران است، ولى افسوس که
از این جدایى چاره نیست و به خدا سوگند با مرگ تو مصیبت از دست دادن پیامبر (ص) بر من تازه
مىشود و مرگ تو و از دست دادن تو مصیبتى بسیار بزرگ است، ولى همگان از خداییم و همگان به
سوى او باز گردندهایم و این مصیبت چه سخت و درد انگیز و دشوار و اندوه افزاست. و این اندوهى
است که چیزى مایه تسکین آن نیست و هیچ چیز آن را جبران نمىکند، و ساعتى هر دو گریستند و على
(ع) سر فاطمه (ع) را بر سینه نهاد و گفت: به آنچه مىخواهى وصیت کن که به هر چه وصیت کنى
رفتار خواهم کرد و فرمان تو را بر خواسته خود ترجیح مىدهم. فاطمه (ع) فرمود: وصیت مىکنم براى
حمل جسد من تابوتى بسازى که تصویر آن را دیدم و فرشتگان نشانم دادند. على گفت: چگونگى آن را
توصیف کن، و فاطمه براى او توصیف کرد و على چنان تابوت و سریرى فراهم کرد، و این نخست تابوتى
بود که ساخته شد و پیش از آن کسى چنان فراهم نساخته بود. فاطمه (ع) سپس فرمود: به تو وصیت
مىکنم که هیچ یک از این کسان که بر من ستم روا داشتند و حق مرا گرفتند، در تشییع جنازهام
حاضر نشوند که آنان دشمنان من و دشمنان رسول خدایند و اجازه مده که هیچ یک از پیروان ایشان هم
شرکت کنند و چون چشمهاى مردم به خواب رفت و آرام گرفت، مرا در نیمه شب به خاک بسپار. و در
این هنگام فاطمه که درودهاى خداوند بر او و پدرش و شوهرش و فرزندانش باد رحلت کرد.
همسایه
توصیه پیامبر (ص) برای برخورد با همسایه مزاحم
شخصی آمد نزد پیغمبر رسول خدا (ص) و گفت: یا رسول الله(ص) همسایهام مرا اذیت میکند، حضرت فرمودند: صبر کن. بعد از مدتی آمد و گفت: باز مرا اذیت میکند. حضرت فرمودند: صبر کن. رفت بعد از مدتی دیگر آمد، گفت: همسایهام مزاحم من است، حضرت فرمودند: «اسباب و اثاثیهات را بگذار داخل کوچه، مردم که عبور میکنند می گویند چرا اثاثت را اینجا گذاشته ای؟ بگو این همسایه مرا اذیت کرده.»
همین کار هم کرد، اثاثش را گذاشت داخل کوچه، مردم که از آنجا رد میشدند علت را از او میپرسیدند او هم میگفت همسایهام مرا اذیت کرده. همسایه مزاحم شنید و آبروش رفت، آمد و التماس کرد و گفت: اثاثت را به خانه ببر، من دیگر اذیتت نمیکنم.
شما هم همین کار را بکنید، اگر همسایهتان این کار را کرد اول صبر کنید. اگه طاقتتون طاق شد اثاثتون را بگذارید تو کوچه. آن وقت از ترس آبروش هم که شده میاد به شما التماس میکند که اثاثتون رو ببرید تو خانه و من دیگه اذیتت نمیکنم.
استاد امام (ره) با همسایه مزاحم چه کرد؟
خدا رحمت کند آقای شاه آبادی (استاد امام) را، یک کسی نقل قول میکرد میگفت، یک دکتری همسایه آقای شاه آبادی بود. این همسایه صدای رادیوش را بلند میکرد، صدا میآمد خانه آقای شاه آبادی. پیغام داد که این رادیوی شما مزاحم ماست. دکتر آنقدر بی تربیت بود که گفت: چهار دیواری اختیاری.
آقای شاه آبادی هم بازاری بود. یک حمالی بود توی مسجد جامع که به آقا اقتدا میکرد، به حمال گفت که فردا ساعت 2 بعد از ظهر بیا خونم کارت دارم. او هم رفت، در زد و آمد تو. آقای شاه آبادی گفت: این پیت حلبی را بردار، این چوب هم بردار برو روی پشت بام مرتب بکوب. خب دکتر ناراحت شد و پیغام داد که آقا این چه وضعیه؟ ما استراحت نداریم. آقا هم پیغام داد: چهار دیواری اختیاری. دکتر اسباب کشی کرد و رفت.
حقوق همسایه
همسایه 3 حق دارد:
1. حق الغراب؛ حق فامیلی
2. حق الاسلام؛ حق مسلمان بودنش
3. حق الجوار؛ حق همسایگی
یعنی اگر همسایهات فاملیت هست و مسلمان هم هست، به خاطر این 3 حق باید وقتی آش میپزی ببری بهش بدی. اگر همسایهات کافر است و غریبه، به خاطر این 1 حق باید وقتی آش میپزی براش ببری.
رابطه تبلیغ اسلام با حلم و بردباری مبلغ
یک یهودی بود که وقتی رسول خدا (ص) میخواست بره مسجد خاکستر میریخت روی سر ایشان. حضرت دو سه روز دید این یهودی خاکستر نریخت. حضرت فرمودند: این دوست ما که هر روز یاد ما میکردند پیداش نیست، کجاست؟ اصحاب گفتند که او مریض شده، پیغمبر هم رفت به دیدنش.
یهودی هم وقتی دید رسول الله(ص) با عصا وارد شد میخواست زمین دهن باز کنه بره توش. همین کار پیغمبر باعث اسلام آوردن یهودی شد و شهادتین رو گفت، ظاهراً رئیس قبیله هم بود و به خاطر اسلام آوردن این یهودی عدهای از یهودیان دیگر هم مسلمان شدند. همه اینها علتش چه بود؟ برای اخلاق و حلم و بردباری پیغمبر(ص).
قالَ (علیه السلام) : اکْثِرُواالدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ، فَإنَّ ذلِکَ فَرَجَکُمْ.
فرمود: برای تعجیل ظهور من - در هر موقعیّت مناسبی - بسیار دعا کنید که در آن فرج و حلّ مشکلات شما خواهد بود.