سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد
احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد
روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد
چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
در که کلاًسوخت، میخ در نمی دانم چه شد
موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد
دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد
شاعر: عباس احمدی
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.