او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار» ثبت شده است


 

در باب فضائل و مناقب امیرالمومنین علیه السلام
حجت الاسلام غروی 
دیوانگان حسین علیه السلام کاشان

 


 

نام علی خودش ز نمکدان فاطمه است

شعرخوانی حاج محمود کریمی در مدح حضرت زهرا سلام الله علیه در شب سوم فاطمیه سال 93 در هیات رایه العباس (ع) 


 

 

 

در باب فضائل و مناقب امیرالمومنین علیه السلام
حجت الاسلام غروی 
دیوانگان حسین علیه السلام کاشان
 

جلسه عزاداری شب سوم (فاطمیه اول) سال 1393 با نوای حاج محمود کریمی، که در "هیات رایه العباس (ع) " در لینک زیر به صورت صوتی آماده دریافت می باشد.


برای سلامتی آقا امام زمان عج صلوات

جلسه عزاداری شب سوم (فاطمیه اول) سال 1393 با نوای حاج میثم مطیعی، که در "هیأت میثاق با شهداء " بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق (ع) اجرا شده است، به صورت صوتی آماده دریافت می باشد.

برای سلامتی آقا امام زمان عج صلوات

 

 

امیرالمؤ منین علیه السلام به یکى از اصحاب فرمود:

- مى خواهى از وضع خود و فاطمه علیهاالسلام براى تو صحبت کنم ؟
فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد که آثار مشک بر سینه اش پیدا بود و آن قدر آسیاب کرد که دست هایش پینه بست و چنان در نظافت و پاک کردن خانه و پختن غذا زحمت کشید که لباسهایش کثیف و مندرس شد و او بسیار صدمه دید!
به همین خاطر به فاطمه توصیه کردم خوب است محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم برسى و جریان را بیان نمایى ، شاید جهت کمک به تو خادمى بفرستد تا از این همه زحمت خلاص شوى ! فاطمه علیهاالسلام این توصیه مرا قبول کرد و نزد پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم رفت ، اما چون ایشان را مشغول صحبت با اصحاب مى بیند، بدون آنکه خواسته اش را بگوید، باز مى گردد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که متوجه شده بودند فاطمه براى حاجتى آمده و بدون هیچ گونه صحبتى به خانه خود برگشته ، فرداى آن روز به منزل ما تشریف آوردند، و پس از سلام در کنار ما نشستند و آن گاه فرمودند:
- فاطمه جان ! دیروز به چه منظور پیش من آمدى ؟
فاطمه علیهاالسلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگوید: من عرض ‍ کردم :
- یا رسول الله ! آن قدر آب آورده که بند مشک در سینه اش اثر گذاشته و آن قدر آسیاب گردانیده که دست هایش تاول کرده و... لذا گفتم محضر شما برسد شاید خادمى به ایشان مرحمت نمایید تا زحمت هایش کمتر شود.
رسول خدا فرمود:
مى خواهى مطلبى به شما بیاموزم که از خادم بهتر است . وقتى که خواستى بخوابید 33 مرتبه بگویید سبحان الله و 33 مرتبه بگویید الحمد لله و 34 مرتبه بگویید الله اکبر.(1) این ذکر صد مرتبه است ولى در نامه اعمال هزار حسنه (ثواب ) دارد.
فاطمه جان ! اگر این ذکرها را هر روز صبح بگویى خداوند خواسته هاى دنیا و آخرتت را برآورده خواهد کرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت :
از خدا و پیغمبر راضى هستم .
در جاى دیگر آمده است :
وقتى که فاطمه (ع ) شرح حالش را بیان کرد و کنیزى خواست ، ناگهان اشک در چشمان پیامبر صلى الله علیه وآله حلقه زد و فرمود:
- فاطمه جان ! به خدا سوگند! هم اکنون چهار صد نفر فقیر در مسجد هستند که نه غذا دارند و نه لباس ! مى ترسم اگر کنیز داشته باشى اجر و ثواب خدمت در خانه از تو گرفته شود! مى ترسم على بن ابى طالب علیه السلام در قیامت از تو مطالبه حق کند! سپس تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام را به آن بانو یاد داد، آن گاه به فاطمه علیهاالسلام گفتم :
- براى نیازهاى دنیوى نزد رسول خدا علیهاالسلام رفتى ، ولى خداوند ثواب آخرت به ما مرحمت فرمود(2)


1) در برخى روایت 34 مرتبه الله اکبر و 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله نقل شده است

2) بحار، ج 43، ص 85


در دست خانه دار او، دستاس عالم است

زهرا زهرا
تکیه گه علیست، گرچه قدش خم است
در دست خانه دار او، دستاس عالم است

نزد زهرا، قلب علی از غم به دور
در خانه ماند، اما نه از عالم به دور
هر لحظه بود، از چشم نامحرم به دور

خوشا به فاطمه که دل، به این جهان نداده است
درون خانه ی علی، بهشت او چه ساده است
(گل پیمبر)

زهرا زهرا
همسایه برده است. فیض از دعای او
گشته زبانزد در جهان، حجب و حیای او

درد حیدر، تنها فراق فاطمه است
جانش لبریز، از اشتیاق فاطمه است
شرح ناب، نهج البلاغه فاطمه است

ولی چرا چهل شب است، گرفته رو ز مرتضی؟
شبیه شام غم شده، چه تیره روز مرتضی
(غریب حیدر)

آه از سیلی
ای بی‌حیا مزن، بر روی مادرم
دیدی چه آمد ای خدا، در کوچه بر سرم

این سو یک دست، شد سدّ راه فاطمه
آن سو دیوار، تنها پناه فاطمه
تار و تیره، گشته نگاه فاطمه

نگاه خیره ی حسن، به چادر و به مادر است
کاش آن دو دست بی‌حیا، در بین کوچه می‌شکست
(غریب حیدر)

شاعر: رضا یزدانی
 

به خود می‌پیچد مادر از درد

به خود می‌پیچد مادر از درد
در این کوچه ی ساکت و سرد
چه کرده با او دست نامرد
خدایا

کسی در کوچه یار من نیست
کسی تنهاتر از حسن نیست
دگر شوقی در جان و تن نیست
خدایا

روی خاک
مزن این همه پیش چشمم پرپر
بیا ای تو دردت به جانم مادر
از این کوچه بگذر... از این کوچه بگذر...

چه شد که دستم از تو شده جدا
فتاده ای تو روی زمین چرا
برس به داد تنهاییم خدا
(وای از روی نیلی فاطمه)

نبودی بابا من شکستم
نیامد کاری هم ز دستم
ز روی تو شرمنده هستم
علی جان

نگویم من از آنچه دیدم
نگویم از آن چه شنیدم
از این غم بابا من خمیدم
علی جان

تا خانه
به روی زمین هی نشست و برخاست
چقدر از خدا مرگ خود را می‌خواست
که خسته ز دنیاست... که خسته ز دنیاست

پدر کجایی افتاده از انفس
شده برایش کوچه چنان قفس
خودت به داد مادر بیا برس
(افتاد از پا دنیای مرتضی)

شاعر: رضا یزدانی