او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۱۲۸ مطلب با موضوع «بندگی» ثبت شده است


اهمیت توبه کردن

 آدم نباید با خودش بگه من چون نفسم هنوز آن طور نشده که بتوانم توبه کنم پس چرا توبه کنم؟ اگر توبه کنم دوباره گناه می‌کنم. از کجا معلوم؟ شاید توبه کردی دیگه گناه نکردی، شاید یک دفعه همین امشب مُردی. چرا این حرف را می‌زنی؟ گفتند که:

به پیری رسم و توبه کنم  آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد 

با توبه به آغوش خدا بروید 

اصلا خدا توبه کننده را دوست دارد. قرآن آیه‌ای دارد: «إن الله یحب التوابین». خدا دوست دارد بنده گناهکارش را که بگه بد کردم. شما دیدید بچه‌تون یک اشتباهی می‌کند می‌گوید غلط کردم. بعد شما بغلش می‌کنید و نازش می‌کنید. شما که بنده‌اید این طوری رفتار می‌کنید اون که خداست چطور؟ 

وسوسه‌های شیطان که مانع توبه می‌شود 

فقط کافیست یک بار بگید نفهمیدم و بد کردم و عمرم را به بطالت صرف کردم. «یا ایها الذین آمنوا لاتقنطوا من رحمۀ الله»؛ ای بندگان من از رحمت خدا مأیوس نشوید. یک وقت شیطان وسوسه می‌کند میگه تو بد کردی، خدا تو را نمی‌بخشد، بیخودی توبه نکن، این حرف شیطان است. 

یأس از رحمت خدا از گناهان کبیره است. یک حدیث داریم می‌فرماید: «اگر گناه جن و انس را کردی نباید ناامید بشی، اگر عبادت جن وانس را کردی نباید مغرور بشی چون ممکن است عباداتت مورد قبول نباشد».

 

انواع گناه و گناهی که خداوند می‌بخشد 

گناه دو نوع است: 

1- یک وقت آدم لج‌بازی می‌کند، با خدا گردن کلفتی می‌کند و هیچ به فکر توبه هم نیست.آنها کارشان خراب است. 

2- ولی بعضی‌ها گناه می‌کنند ولی پشیمانند. مرتب خودش رو می‌خوره که چرا همچنین کاری کردم. 

آنهایی که سر جنگ دارند سخت توبه‌شون قبول می‌شود. خدا می‌فرماید: به عزت و جمال خودم قسم که دیگه تو رو نمی‌بخشم. خوش به حال کسی که در آن دنیا نامه عملشان را که می‌دهند می‌بیند گناه کرده ولی زیرش یک پشیمانی و استغفار هم نوشته شده است. 

استغفار کنید، نماز عصرکه خوندید 70 بار استغفار در تعقیب نماز عصر. شب‌ها نماز شب می‌خونید 70 مرتبه استغفار وارد است. رسول خدا(ص) صبح به صبح استغفار می‌کردند با این که معصوم بودند.

 

عصمت آیت‌الله خوانساری در کلام امام خمینی(ره)  

حالا قرآن آیه‌ای دارد: «فاستغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات ». آنها به خاطر گناهان امّتشان توبه می‌کردند. ما در غیر معصومین هم افرادی داریم. یک وقت از امام پرسیدند آیت الله خوانساری عادل هستند یا نه؟آیت الله خوانساری کسی بودند که بعد از فوتشان سر تشییع جنازه، امام زمان(عج) را دیده بودند. 

بعد از فوت آیت الله خوانساری، امام فرمودند: ایشان صاحب نفس قدسیه بودند، مرجع متقین بودند. امام فرمودند: از عصمت ایشان از من سؤال بکنید،‌ شما از عدالت سؤال می‌کنید؟ ما در عصمت ایشان شک داریم. یعنی غیر معصومین هم افرادی هستند که شهره عصمت درونشان هست. مثل آقای اراکی، آقای خوانساری، آیت‌الله بهجت. 

خوش به حال داداش‌های قدیم. داشی‌های قدیم هم توبه می‌کردند.یک پیراهن سیاه تنشان می‌کردند، محرم، لابه‌لای سینه‌زن‌ها سینه می‌زدند. مشروب‌خور بود ولی توبه می‌کرد که آخر محرم امام حسین(ع) دستش را می‌گرفت.آدم خوبی می‌شد، مسجدی می‌شد، هیئتی می‌شد و دیگر مشروب نمی‌خورد. حدیث داریم خدا از توبه بنده گناه کارش بیش از خود آدم خوشحال می‌شود.



 دو چیز است که گناهان را نابود می کند


مرض؛(1


    امیر المؤمنین(ع) به یکی از اصحابشان که مریض شده بود مؤعظه کردند و فرمودند: «خدا بیماری تو را وسیله کاستن گناهانت قرار داده است.»کسی که تب می‌کند کفاره گناهنش است. ناراحت نشید از این که مریض شدید، شکوه نکنید، فایده مرض این است که گناهان را نابود می‌کند.


سجده؛(2


در روایت داریم که آدم به سجده برود و مدتی بر سجده باشد و ستایش کند. حدیث است که «سجده گناهان را می‌ریزد، همان طور که باد در فصل پاییز برگ درخت را می‌ریزاند.»

  

   گناه آدم را سنگین می‌کند، مثل بعضی‌ها که دیدید نماز صبح که می‌خواهند بخوانند انگار که کوه روی‌شان افتاده است.


مناظره ی جالب امام باقر(علیه السلام) با اسقف اعظم

 خود کامگی و غرور، خلیفه اموی “هشام بن عبدالملک ” را وا داشت که امام محمد باقر ـ علیهالسّلام ـ پیشوای پنجم شیعیان را از مدینه به شام تبعید کند.

 

 امام باقر ـ علیهالسّلام ـ در مدت اقامت خود در شام با مردم آنجا رفت وآمد داشت، روزی دید گروهی از نصاری به سوی کوهی که در شام بود میروند، حضرت از همراهان پرسید: “آیا  امروز نصاری عیدی دارند که این طور با ازدحام به جانب کوه رهسپارند؟ “

 

  در پاسخ گفتند: “خیر امروز عید نصاری نیست بلکه یکی از دانشمندان نصاری در آن کوه منزل دارد؛ مسیحیان میگویند او زمان حواریون (شاگردان حضرت عیسی ـ علیهالسّلام ـ) را  درک کرده است و هر سال در چنین روزی به دیدار آن عالم میروند ومسائل خود را از او میپرسند. “

 

 حضرت به همراهانش فرمود: “بیائید ما هم به همراه آنان نزد آن عالم برویم. “

 

 آنها اطاعت کردند و به همراهی امام باقر ـ علیهالسّلام ـ به طرف منزل او حرکت کردند.

 

 او در درون غاری سکونت داشت؛ نصاری، فرشی را به درون غار برده او را بیرون آورده و بر روی تختی نشانیدند، در حالتی که بسیار پیر و سالخورده بود و از شدت پیری ابروهایش  بروی چشمانش افتاده بود، پس ابروهایش را با حریر زردی به سرش بسته بودند.

 

  حضرت و سایر مردم به گرد او حلقه زدند، وقتی که آن عالم چشم باز کرد مجذوب و متوجه امام باقر ـ علیهالسّلام ـ شد؛ رو به حضرت کرد و گفت: “آیا شما از نصاری هستید یا از امّت  مرحومه (اسلام) میباشید؟ “

 

 امام ـ علیهالسّلام ـ : “از امّت مرحومه و جزو مسلمانان میباشم. ”

 عالم: “آیا از دانشمندان هستی یا از نادانان. ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ : “از نادانان نیستم. ”

 عالم: “شما سؤال میکنید یا من سؤال کنم؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “هر چه خواهی بپرس من آماده جوابم. “

 

  آن عالم پیر نصرانی، رو به نصاری کرد و گفت: “این مرد از امّت محمد ـ صلیالله علیه و آله ـ است و ادعای دانش دارد و میگوید: آنچه می‎‎خواهی سؤال کن، من آماده جوابم، الحال  سزاوار است که چند مسئله از او بپرسم. “

 

آ نگاه رو به حضرت کرده و چنین سؤال کرد:

“ خبر بده مرا از ساعتی که نه شب است و نه روز، آن چه ساعتی است؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آن ساعت، از طلوع فجر تا طلوع خورشید است. “

 

 عالم: “آن ساعت که نه از شب است و نه از روز، پس از چه ساعت‌هایی است. ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آن ساعت از ساعات بهشت است، لذا در آن ساعت بیماران به هوش میآیند و دردها ساکن میشوند و کسی که شب را نخوابیده در این ساعت به خواب میرود و خداوند  این ساعت را در دنیا موجب علاقه کسانی که به آخرت رغبت دارند گردانیده و از برای عمل کنندگان آخرت دلیلی واضح ساخته و برای منکرین آخرت حجتی گردانیده است. “

 

 عالم: “درست گفتی اینک باز من سؤالی کنم یا تو سؤال میکنی؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آنچه میخواهی سؤال کن. “

 

 عالم رو به نصاری کرد و گفت: “این شخص (امام باقر ـ علیهالسّلام ـ) بر مسائل بسیاری واقف است و سپس رو به امام کرد و پرسید:

  “ خبر بده مرا از ساکنین بهشت که چگونه غذا میخورند و میآشامند ولی تخلیه ندارند، (هرگز به مستراح نمیروند) آیا نظیرش در دنیا و جود دارد؟ ” 

امام ـ علیهالسّلام ـ: “مَثَل آنها بسان “جنین ” است که در شکم مادر میخورد ولی بول و غائط از او جدا نمیشود. “

 

 عالم: “کاملاً درست گفتی ولی باز من سؤال کنم یا تو سؤال میکنی؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “سؤال کن آنچه را میخواهی. “

 

 عالم: “خبر دهید مرا از آنچه مشهور است که میوههای بهشت کم نمیشود و هر مقدار که از آنها خورده شود، باز به حالت اول خود باقی است، آیا در دنیا هم نظیری دارد؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “نظیرش در دنیا شمع افروخته یا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از او روشن کنند نورش کم نمیشود و به حالت خود باقی است. “

 

 عالم پیر نصرانی گفت: “درست گفتی و اکنون سؤالی میکنم که هرگز پاسخش را نتوانی گفت و آن سؤال این است: خبر دهید مرا از مردی که با عیال خود همبستر شد و سپس آن زن به  دو پسر حامله گردید و هر دو (بصورت دو قلو) در یک ساعت متولّد شدند و هر دو در یک ساعت از دنیا  رفتند ولی یکی از آنها صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال عمر کرد، آنها  کیستند و قصه آنها از چه قرار است؟ “

 

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آن دو پسر، “عزیز ” و “عُزَیر ” بودند؛ آن دو در یک ساعت متولّد شدند و با هم سی سال زندگی کردند، آنگاه خداوند “عُزیر ” را قبض روح کرد و یک صد سال در  صف مردگان بود، ولی “عزیز ” همچنان در دنیا زندگی میکرد. پس از صد سال خداوند “عُزیر ” را زنده کرد و او را دوباره به دنیا برگرداند و او بیست سال با برادرش “عزیز ”  زندگی کرد و سپس هر دو با هم در یک ساعت از دنیا رفتند، روی این حساب “عُزیر ” پنجاه سال عمر کرد ولی “عزیز ” صد و پنجاه سال عمر نمود. “

 

  عالم نصرانی که از علم امام حیرت زده شده بود حرکت کرد و گفت: “از من داناتر و بهتری را آوردهاید تا مرا رسوا نمائید، به خداوند قسم، تا این مرد دانشمند و بزرگوار در شام است  من با شما نصاری سخن نمیگویم و از من چیزی نپرسید؛ اینک مرا به مسکنم باز گردانید. ”

  او را به درون غار بردند و از آن پس هر چه سؤال داشتند از امام باقر ـ علیهالسّلام ـ میپرسیدند و جواب کافی میگرفتند.

 

 منبع: الکافی – الشیخ الکلینی – ج ۸ ص ۱۲۳




در زمان حضرت عیسی بن مریم زنی پرهیزگار و با خدا بود .وقت نماز هر کاری را رها می کرد و مشغول نماز می شد .روزی مشغول پختن نان بود که صدای اذان را شنید و مشغول نماز شد.شیطان شروع به وسوسه ی او کرد و گفت :ای زن تا تو نمازت تمام شود ،همه ی نان هایت خواهد سوخت.زن در دل خود جواب داد:اگر همه ی نان ها بسوزد ،بهتر از این است که در روز قیامت تنم در آتش دوزخ بسوزد.

شیطان به آن زن گفت:پسرت در تنور افتاده و تنش سوخت .زن گفت:اگر این را خداوند مقرر کرده است ،من راضی به قضای الهی هستم.

در این حال شوهرش از راه رسید.زن را دید که نماز می خواند و تنور روشن،در تنور نان ها هستند که پخته شده ولی نسوخته و فرزندش در میان آتش بازی می کند و به قدرت خدا آتش در او اثری نداشته است.وقتی زن از نماز فارغ شد ،دید فرزندش و نانها در تنور سالم هستند و او سریع سجده ی شکر بجا آورد و خدای خود را سپاس گزارد.

شوهر فرزندش را برداشت و پیش حضرت عیسی برد و داستانش را برای حضرت تعریف کرد و آن حضرت فرمود :برو و از همسرت بپرس چه کرده و با خدای خود چه رابطه ای داشته است؟زن در پاسخ به شوهرش فرمود:

1.همیشه کار آخرت را به دنیا مقدم می دارم.

2.همیشه با وضو هستم.

3.همیشه نمازم را اول وقت می خوانم.

4.اگر کسی به من دشمنی کرد ،کینه ی او را در دل نمی گیرم و به خدا واگذار می کنم.

5.در کارهای خود به قضای الهی راضی هستم.

6.گدایی را از در خانه ام ماٰیوس نکرده ام.

7.نماز شبم را ترک نمی کنم.

حضرت عیسی فرمودند:اگر این زن مرد بود ،پیغمبر می شد ،چون کارهای پیغمبران را می کند و شیطان نمی تواند او را فریب دهد

(کتاب داستان هایی از ابلیس/سید محد میر سلطانی)

زیر باران حرم ، گرمی تب میچسبد

و زیارت همه جا آخرشب میچسبد!

دست بر سینه به سوی حرمت می آیم

پای بوسی تو در اوج ادب میچسبد

نسل در نسل شما عادتکم إحسانید

بی سبب نیست در این خانه طلب میچسبد

باد می پیچد و هوهوی صدای پرچم...

شب میلاد تو همراه طرب میچسبد

ناخودآگاه کنار حرمت میفهمم

نام اجداد تو با اشک به لب میچسبد

طعم "سوهان قم"و"چای نجف" در مشهد

گوشه ی صحن گهرشاد عجب میچسبد

 ولادت باسعادت شاه خراسان،انیس النفوس. سلطان علی بن موسی الرضا مبارک

خدایا به چراغانی شادی بخش صحن آزادی ،

آزادی مظلومان جهان اسلام را امضا کن

 

خدایا به مهربانی صحن گوهرشاد

گوهر شادی را در این سرزمین ، نایاب مپسند .

 

خدایا به صفای صحن کوثر ، ما رادر دنیا وآخرت جرعه نوش کوثر بخواه.

 

خدایا به برکت صحن غدیر ، ما را قدر دان وپیام رسان غدیر قرار ده

 

خدایا به جماعت باشکوه صحن جامع ،

قلب مارا جامع جمیع معرفتها قرار بده .

 

خدایا به طراوت بهارانه دارالحجه ، بهار ظهور حجتمان را برسان .

 

خدایا به نواهای ملکوتی دارالحفاظ ،

قران را حافظ ما وما را حافظ قرآن قرار ده .

 

خدایا به آینه های دارالسیاده ،

امسال را سال سیادت اسلام ومسلمین قرارده .

 

خدایا به صمیمیت دارالرحمه ، رحمت خاصه خود رااز ما دریغ نکن.

 

خدایا به درگاه دارالشکر ، مارا شکرگزار

نعمت همسایگی امام رضا (ع) قراربده .

 

گفت با کرب و بلا کعبه من از تو برترم

تو بیابانیّ و من بیت خدای اکبرم

کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای

من همه خون خدا می جوشد از بام و درم

کعبه گفتا مرد و زن بر گرد من آرد طواف

من مَطاف مسلمین از کِهتر و از مِهترم

کربلا گفتا چه گویی هر شب آدینه من

میزبان انبیا از اوّلین تا آخرم

کعبه گفتا انبیا بر گرد من گردیده اند

تو کجا و من کجا تو دیگری من دیگرم

کربلا گفتا که روح انبیا را کعبه ای است

آن منم، زیرا مزار زاده ی پیغمبرم

کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده

این شرافت بس، که من خود زادگاه حیدرم

کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو

من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم

کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار

وصف اسماعیل باشد خاطرات هاجرم

کربلا گفتا منم در خیمه گاه و قتلگاه

سعیِ هفتاد و دو ثارالله را یاد آورم

کعبه گفتا چاه زمزم را کنار من ببین

سالها و قرن ها جوشد زدامان کوثرم

کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین

زمزم تو آب و من خون خدا را ساغرم.


حسین فریاد می زند: "هل من ناصر ینصرنی؟"

و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:

لبیک یاحسین! لبیک...

حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند...

و من باز می گویم:

لبیک یاحسین!لبیک...

حسین شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم:

لبیک یا حسین!لبیک...

حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم:

لبیک یا حسین! لبیک...

حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس نگاه های

حرامم فریاد میزنم

لبیک یا حسین ! لبیک...

حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟

من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد می زنم:

لبیک یا حسین لبیک...

حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین به من نگاه

می کند می گوید: تنهایم یاریم کن...

من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: لبیک...

خورشید غروب کرده است...

من لبخندی می زنم و می گویم:

اللهم عجل لولیک الفرج...

به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:

"دوستت دارم تنهایت نمی گذارم..."

مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند...

مهدی تنهاست...حسین تنهاست...

من این را میدانم اما ...

وای برمن که باز هم غفلت میکنم



 

امام زمان