با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هر چه درد دید از آن در شروع شد
مادر که به او پیرهن کهنه را سپرد
دلشوره های زخمی خواهر شروع شد
باور نداشت آتش این اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد
جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار قصه در و مادر شروع شد
زینب بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد
نه باورم نمی شود این سطر ناحیه
والشمر جالس ... سر و خنجر شروع شد
میخواستم تمام کنم شعر را نشد
یک غم تمام شد ، غم دیگر شروع شد
خورشید روی نیزه شد و آسمان گرفت
زینب گریست ، خنده ی لشکر شروع شد...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.