مستند مغناطیس که گزیدهی کوچکی از پیادهروی اربعین امام حسین (علیه السلام) میباشد
مستند مغناطیس که گزیدهی کوچکی از پیادهروی اربعین امام حسین (علیه السلام) میباشد
حضرت زینب در کاروان اسیران، همراه دیگر بازماندگان قافله کربلا به کوفه و سپس به شام برده شد. سخنرانى قهرمانانه زینب در کوفه، موجب دگرگونی افکار عمومى شد. وى در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش مى نازید و مى گفت: ""کار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟!"" باشهامت و شجاعت وصف ناپذیرى گفت: جز زیبایى چیزى ندیده ام. شهادت براى آنان مقدر شده بود. آنان به سوى قربانگاه خویش رفتند به زودى خداوند آنان و تو را مى آورد تا در پیشگاه خویش داورى کند.
آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد را صادر کرد، زینب باشهامت تمام، برادر زاده اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستى او را بکشى مرا هم بکش. به دنبال اعتراض زینب ، ابن زیاد از کشتن امام پشیمان شد.
کاروان آزادگان به دمشق رفت.
در شام نیز زینب توانست افکار عمومى را دگرگون نماید. جلسه اى یزید به عنوان پیروزى ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سربریدة حسین را در تشت نهاد و با چوبدستى به صورتش مى زد، زینب کبرى با سخنرانى خویش غرور یزید را در هم کوفت و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.
پس از حادثه کربلا حضرت زینب ، حدود یک سال و شش ماه بیشتر نزیست. دربارة مدت اسارت مدت اسارت حضرت زینب و حرکت آنان از شام به مدینه، مرحوم دکتر آیتی بر این باور است که تاریخ حرکت اهل بیت به شام، هنگام رسیدن آنان به دمشق، مدت توقف اسیران در مرکز حکومت یزید، تاریخ حرکت آنان از دمشق به مدینه و هنگام ورود آنان به مدینه، به درستی معلوم نیست.
:small_blue_diamond:پینوشتها:
1ـ سید بن طاوس، لهوف، ص 218؛ مقرم، مقتل الحسین، ص 324.
2ـ مفید، ارشاد، ص 116 ؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 117.
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هر چه درد دید از آن در شروع شد
مادر که به او پیرهن کهنه را سپرد
دلشوره های زخمی خواهر شروع شد
باور نداشت آتش این اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد
جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار قصه در و مادر شروع شد
زینب بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد
نه باورم نمی شود این سطر ناحیه
والشمر جالس ... سر و خنجر شروع شد
میخواستم تمام کنم شعر را نشد
یک غم تمام شد ، غم دیگر شروع شد
خورشید روی نیزه شد و آسمان گرفت
زینب گریست ، خنده ی لشکر شروع شد...
"زهرا" ، داغ علی را ندید !
"علی" ، داغ حسن را ندید !
"حسن" ، داغ حسین را ندید !
"حسین" ، داغ رقیه را ندید !
"عباس" ، داغ علی اصغر را ندید !
چه کشید ""زینب"" که داغ تک تکشان را به عینه دید،،،،
امان از دل زینب.
***
هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟
دارد سرت برای چه آماده می شود
پس آفریده اند سرم را برای چه؟
زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟
من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟
ا از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلا گذاشتند کرم را برای چه؟
باشد نمی روند ولی جان من! بگو
آ آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟