او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام» ثبت شده است

صلوات بر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

(مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج‏1، ص 401)

 

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَا ُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها 

وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِالْعالَمینَ اَللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ 

اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَعْلى فَصَلِّ عَلَیْها 

وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى 

هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ


خدایا درود فرست بر صدیقه (طاهره ) فاطمه آن بانوى پاکیزه محبوب دوست و پیامبرت و مادر دوستان و برگزیدگانت آن 

بانویى که او را برگزیدى و فضیلت و برتریش دادى بر زنان جهانیان خدایا تو انتقامش را بگیر از کسانى که به او ستم کردند 

و حرمتش را سبک شمردند و تو اى خدا خونخواهى فرزندانش را بکن خدایا همچنانکه او را بدین مقام رساندى که مادر 

امامان راهنما و همسر پرچمدار ‏محشر و گرامى در عالم بالا قرارش دادى پس درود فرست بر او و بر مادرش (خدیجه ) 

درودى که گرامى دارى بدان آبروى پدرش محمد صلى الله علیه و آله را و روشن گردانى بدان دیده فرزندانش را و برسان 

بدیشان از من در این ساعت بهترین تحیت و سلام را

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد

شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد

احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود

آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت

آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد

چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد

در که کلاًسوخت، میخ در نمی دانم چه شد

موی مادر را که می دانم شده از غم سپید

گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد

دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب

ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد

شاعر: عباس احمدی

لحظات آخر عمر شریف فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و حضور حسنین در کنار پیکر بی جان مادر

بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187

 

لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَى النَّبِیَّ لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِکَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثاً لِنَفْسِهِ وَ ثُلُثاً لِعَلِیٍّ وَ ثُلُثاً لِی


 وَ کَانَ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً فَقَالَتْ یَا أَسْمَاءُ ائْتِینِی بِبَقِیَّةِ حَنُوطِ وَالِدِی مِنْ مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا فَضَعِیهِ عِنْدَ رَأْسِی فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ 


قَالَتِ انْتَظِرِینِی هُنَیْهَةً وَ ادْعِینِی فَإِنْ‏ أَجَبْتُکِ‏ وَ إِلَّا فَاعْلَمِی أَنِّی قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِی فَانْتَظَرَتْهَا هُنَیْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ یَا بِنْتَ 


مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى یَا بِنْتَ أَکْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ یَا بِنْتَ خَیْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَا یَا بِنْتَ مَنْ کَانَ مِنْ رَبِّهِ‏ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏ قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا 


فَکَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَتْ عَلَیْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِیَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِیکِ رَسُولِ اللَّهِ فَأَقْرِئِیهِ عَنْ

 

أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ السَّلَامَ فَبَیْنَا هِیَ کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَقَالا یَا أَسْمَاءُ مَا یُنِیمُ أُمَّنَا فِی هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَتْ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ 


لَیْسَتْ أُمُّکُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَ عَلَیْهَا الْحَسَنُ یُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ 

یُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَى أَبِیکُمَا عَلِیٍّ

 

فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّکُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا کَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُکَاءِ فَابْتَدَرَهُمَا جَمِیعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا یُبْکِیکُمَا یَا ابْنَیْ 


رَسُولِ اللَّهِ لَا أَبْکَى اللَّهُ أَعْیُنَکُمَا لَعَلَّکُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّکُمَا فَبَکَیْتُمَا شَوْقاً إِلَیْهِ فَقَالا لَا أَ وَ لَیْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ 


عَلَیْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِیٌّ عَلَى وَجْهِهِ یَقُولُ بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ أَتَعَزَّى فَفِیمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِک‏.


روایت شده: حضرت فاطمه به هنگام رحلت، به اسماء فرمود: در زمان فوت پدرم جبرئیل کافور بهشتى 

آورد. پدرم آن را سه قسمت کرد. یک قسمت براى خودش، یک قسمت براى على و یک قسمت هم 

براى‏ من. آنگاه به اسماء فرمود: باقیمانده حنوط پدرم را که در فلان موضع است بیاور و نزد سرم 

بگذار. اسماء مى‏گوید: وقتى من امر آن بانو را اجرا نمودم لباس خود را روى خویشتن کشید و به من 

فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم که هیچ و الّا بدان که نزد پدر بزرگوارم 

رفته ‏ام. اسماء بعد از چند لحظه‏اى آن بانوى مظلومه را صدا زد، ولى جوابى نشنید، دوباره صدا زد: اى‏ 

دختر محمّد مصطفى، اى دختر بهترین کسى که مادرش وى را حمل کرد، اى دختر بهترین کسى که بر 

روى سنگریزه‏ها پا نهاد، اى دختر آن کسى که مقامش به قاب قوسین او ادنى رسید! اما جوابى نگرفت. 

وقتى اسماء لباس آن حضرت را از روى بدنش برداشت دید از دنیا رفته است. اسماء بدن آن بانو را 

حرکت مى‏داد و مى‏گفت: اى فاطمه! زمانى که نزد پدر بزرگوارت رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن 

حضرت برسان. در همان حینى که اسماء این سخن را مى‏گفت حسنین علیهما السّلام از راه رسیدند و 

گفتند: اسماء! مادر ما در چنین ساعتى به خواب نمى‏رفت؟! گفت: مادر شما خواب نرفته، بلکه از دنیا 

رفته است. امام حسن روى بدن مادر افتاد و پیکر مقدّس او را حرکت مى‏داد و مى‏فرمود: مادر جان! قبل 

از اینکه روح از بدن من مفارقت کند با من تکلم کن! آنگاه امام حسین آمد و پاهاى مبارک مادر را 

حرکت مى‏داد و مى‏بوسید و مى‏فرمود: مادر جان! من فرزند تو حسینم. قبل از اینکه هلاک شوم و بمیرم 

با من صحبت کن! اسماء به ایشان گفت: اى فرزندان پیامبر نزد پدرتان على بروید و آن حضرت را از 

فوت مادرتان آگاه نمایید. حسنین علیهما السّلام از خانه خارج و به سوى مسجد روانه شدند، هنگامى 

که نزدیک مسجد رسیدند صدا به گریه بلند کردند. گروهى از صحابه به حضور ایشان آمدند و گفتند: 

براى چه گریانید؟! خدا چشم شما را نگریاند! شاید نظر شما به جاى جدّتان رسول خدا افتاد و از کثرت 

علاقه‏اى که به او دارید گریان شدید؟ فرمودند: نه، مادر ما از دنیا رحلت کرده است. حضرت امیر علیه 

السّلام پس از شنیدن این خبر جانگداز با صورت به زمین درافتاد و فرمود: اى دختر حضرت محمّد! من 

غم و اندوه خود را بعد از تو به که بگویم؟ من درد دلهاى خود را براى تو مى‏گفتم، اکنون براى چه کسى درد دل کنم؟

مادر نگو که حال تو بهتر نمی شود

بی گریه بعد تو شب ما سر نمی شود

دیشب دوباره آن زن همسایه طعنه زد:

این اشک ها برای تو مادر نمی شود

گفتم: طبیب، مادرمان خوب می شود؟

با سر اشاره کرد که دیگر نمی شود

مادر ببین برای خودم خانمی شدم

دیگر غریب، بعد تو حیدر نمی شود

داغ تو بُرد تاب پدر را اگر نه صد

لشگر حریف فاتح خیبر نمی شود

بی مرغ عشق خانه مان سرد و ساکت است

کوچه بدون یاس، معطر نمی شود

شاعر: عباس احمدی

وصایای حضرت زهرا (سلام الله علیها) به امیرالمؤمنین (علیه السلام)

(روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ابن فتّال نیشابوری، ج‏1، ص150-151)

 

ثُمَّ مَرِضَتْ مَرَضاً شَدِیداً فَلَمَّا نُعِیَتْ إِلَیْهَا نَفْسُهَا دَعَتْ أُمَّ أَیْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ وَ وَجَّهَتْ خَلْفَ عَلِیٍّ وَ أَحْضَرَتْهُ فَقَالَتْ یَا ابْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِیَتْ إِلَیَّ 

نَفْسِی وَ إِنَّنِی لَأَرَى مَا بِی لَا أَشُکُّ إِلَّا أَنَّنِی لَاحِقَةٌ بِأَبِی سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ أَنَا أُوصِیکَ بِأَشْیَاءَ فِی قَلْبِی قَالَ لَهَا عَلِیٌّ أَوْصِینِی بِمَا أَحْبَبْتِ یَا بِنْتَ 

رَسُولِ اللَّهِ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ کَانَ فِی الْبَیْتِ ثُمَّ قَالَتْ یَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِی کَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُکَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِی فَقَالَ مَعَاذَ اللَّهِ 

أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَکْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَکِ غَداً بِمُخَالَفَتِی فَقَدْ عَزَّ عَلَیَّ بِمُفَارَقَتِکِ وَ بِفَقْدِکِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ وَ اللَّهُ 

جَدَّدَ عَلَیَّ مُصِیبَةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُکَ وَ فَقْدُکَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ مِنْ مُصِیبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ 

مُصِیبَةٌ لَا عَزَاءَ عَنْهَا وَ رَزِیَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَکَیَا جَمِیعاً سَاعَةً وَ أَخَذَ عَلِیٌّ رَأْسَهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَوْصِینِی بِمَا شِئْتِ فَإِنَّکِ تَجِدِینِی 

وَفِیّاً أُمْضِی کُلَّ مَا أَمَرْتِنِی بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَکِ عَلَى أَمْرِی ثُمَّ قَالَتْ جَزَاکَ اللَّهُ عَنِّی خَیْرَ الْجَزَاءِ یَا ابْنَ عَمِّ . أُوصِیکَ یَا ابْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِی نَعْشاً 

فَقَدْ رَأَیْتُ الْمَلَائِکَةَ صَوَّرُوا صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِیهِ إِلَیَّ فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ فِی وَجْهِ الْأَرْضِ ذَلِکَ وَ مَا رَأَى أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا عَمِلَ 

أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِیکَ أَنْ لَا یَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِی مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ظَلَمُونِی وَ أَخَذُوا حَقِّی فَإِنَّهُمْ أَعْدَائِی وَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنْ لَا یُصَلِّیَ عَلَیَّ أَحَدٌ 

مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّی فِی اللَّیْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُیُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّیَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا وَ عَلَى أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا


سپس فاطمه سخت بیمار شد و چون احساس به فرا رسیدن مرگ خویش کرد، ام ایمن‏ و اسماء بنت 

عمیس را احضار فرمود و کسى را به دنبال على‏ (ع) فرستاد و چون على (ع) آمد، به او گفت: اى پسر 

عمو! احساس مى‏کنم که مرگ من فرا رسیده است و چنانم که تردید ندارم به اینکه هر ساعت به 

پیوستن به پدرم نزدیک‏تر مى‏شوم و اکنون به چیزهایى که در دل دارم ترا وصیت مى‏کنم. على علیه 

السلام فرمود: اى دختر رسول خدا! به آنچه مى‏خواهى وصیت کن، و کنار بالین او نشست و هر که را در 

خانه بود، از خانه بیرون کرد. سپس فرمود: اى پسر عمو! مى‏دانى که هرگز دروغ نگفته‏ام و از هنگامى 

که با یک دیگر زندگى مشترک داریم با تو مخالفتى نکرده‏ام. على فرمود: پناه بر خدا که تو به احکام 

خدا داناتر و پرهیزکارتر و بهتر از آنى و بیشتر از آن از خدا مى‏ترسى که من فرداى قیامت بتوانم بگویم 

که مخالفتى با من روا داشته‏اى و مفارقت و از دست دادن تو بر من سخت گران است، ولى افسوس که 

از این جدایى چاره نیست و به خدا سوگند با مرگ تو مصیبت از دست دادن پیامبر (ص) بر من تازه 

مى‏شود و مرگ تو و از دست دادن تو مصیبتى بسیار بزرگ است، ولى همگان از خداییم و همگان به 

سوى او باز گردنده‏ایم و این مصیبت چه سخت و درد انگیز و دشوار و اندوه افزاست. و این اندوهى 

است که چیزى مایه تسکین آن نیست و هیچ چیز آن را جبران نمى‏کند، و ساعتى هر دو گریستند و على 

(ع) سر فاطمه (ع) را بر سینه نهاد و گفت: به آنچه مى‏خواهى وصیت کن که به هر چه وصیت کنى 

رفتار خواهم کرد و فرمان تو را بر خواسته خود ترجیح مى‏دهم. فاطمه (ع) فرمود: وصیت مى‏کنم براى 

حمل جسد من تابوتى بسازى که تصویر آن را دیدم و فرشتگان نشانم دادند. على گفت: چگونگى آن را 

توصیف کن، و فاطمه براى او توصیف کرد و على چنان تابوت و سریرى فراهم کرد، و این نخست تابوتى 

بود که ساخته شد و پیش از آن کسى چنان فراهم نساخته بود. فاطمه (ع) سپس فرمود: به تو وصیت 

مى‏کنم که هیچ یک از این کسان که بر من ستم روا داشتند و حق مرا گرفتند، در تشییع جنازه‏ام 

حاضر نشوند که آنان دشمنان من و دشمنان رسول خدایند و اجازه مده که هیچ یک از پیروان ایشان هم 

شرکت کنند و چون چشمهاى مردم به خواب رفت و آرام گرفت، مرا در نیمه شب به خاک بسپار. و در 

این هنگام فاطمه که درودهاى خداوند بر او و پدرش و شوهرش و فرزندانش باد رحلت کرد.