او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

 رخصت بده از داغ شقایق بنویسم ،

 از بغض گلوگیر دقایق بنویسم ،

 می خواهم  از  آن ساقی عاشق بنویسم ،

 نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم:

 دل خون شد و  از معرکه دلدار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

 در هر قدمت هر نفست جلوه ذات است،

 وصف تو  فراتر ز شعور کلمات است،

  در حسرت لبهای تو لبهای فرات است،

 عالم همه از این همه ایثار تو مات است،

 از علقمه با دیده خونبار نیامد « ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

 سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت،

 دل ها همه مست رجز گاه به گاهت،

 هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت،

 دلواپس طفلان حرم بود نگاهت،

 سقای ادب جلوه ایثار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

ا فتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت،

 وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت،

 فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت،

 با سجده خونین تو محراب دلش ریخت،

صد حیف که آن یار وفادار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

ا نگار که در علقمه غوغا شده آری،

 خونبارترین واقعه بر پا شده آری،

 در بزم جنون نوبت سقا شده آری،

 دیگر پسر فاطمه تنها شده آری،

اا این قافله را قافله سالار نیامد« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی