او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود شعر فاطمیه» ثبت شده است

در دست خانه دار او، دستاس عالم است

زهرا زهرا
تکیه گه علیست، گرچه قدش خم است
در دست خانه دار او، دستاس عالم است

نزد زهرا، قلب علی از غم به دور
در خانه ماند، اما نه از عالم به دور
هر لحظه بود، از چشم نامحرم به دور

خوشا به فاطمه که دل، به این جهان نداده است
درون خانه ی علی، بهشت او چه ساده است
(گل پیمبر)

زهرا زهرا
همسایه برده است. فیض از دعای او
گشته زبانزد در جهان، حجب و حیای او

درد حیدر، تنها فراق فاطمه است
جانش لبریز، از اشتیاق فاطمه است
شرح ناب، نهج البلاغه فاطمه است

ولی چرا چهل شب است، گرفته رو ز مرتضی؟
شبیه شام غم شده، چه تیره روز مرتضی
(غریب حیدر)

آه از سیلی
ای بی‌حیا مزن، بر روی مادرم
دیدی چه آمد ای خدا، در کوچه بر سرم

این سو یک دست، شد سدّ راه فاطمه
آن سو دیوار، تنها پناه فاطمه
تار و تیره، گشته نگاه فاطمه

نگاه خیره ی حسن، به چادر و به مادر است
کاش آن دو دست بی‌حیا، در بین کوچه می‌شکست
(غریب حیدر)

شاعر: رضا یزدانی
 

به خود می‌پیچد مادر از درد

به خود می‌پیچد مادر از درد
در این کوچه ی ساکت و سرد
چه کرده با او دست نامرد
خدایا

کسی در کوچه یار من نیست
کسی تنهاتر از حسن نیست
دگر شوقی در جان و تن نیست
خدایا

روی خاک
مزن این همه پیش چشمم پرپر
بیا ای تو دردت به جانم مادر
از این کوچه بگذر... از این کوچه بگذر...

چه شد که دستم از تو شده جدا
فتاده ای تو روی زمین چرا
برس به داد تنهاییم خدا
(وای از روی نیلی فاطمه)

نبودی بابا من شکستم
نیامد کاری هم ز دستم
ز روی تو شرمنده هستم
علی جان

نگویم من از آنچه دیدم
نگویم از آن چه شنیدم
از این غم بابا من خمیدم
علی جان

تا خانه
به روی زمین هی نشست و برخاست
چقدر از خدا مرگ خود را می‌خواست
که خسته ز دنیاست... که خسته ز دنیاست

پدر کجایی افتاده از انفس
شده برایش کوچه چنان قفس
خودت به داد مادر بیا برس
(افتاد از پا دنیای مرتضی)

شاعر: رضا یزدانی
 

جلسه عزاداری شب دوم (فاطمیه اول) اسفند سال 1393 با نوای حاج میثم مطیعی، که در "هیأت میثاق با شهداء " بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق (ع) اجرا شده است، به صورت صوتی آماده دریافت می باشد. برای دریافت بر روی لینک زیر کلیک نمایید


باز هم کبوتر غریب دل، بال و پر کشیده در هوای تو

باز هم کبوتر غریب دل 
بال و پر کشیده در هوای تو
جمعه ها گذشت و این سفر 
کی تمام می شود برای تو
کوچه باز هم مرور می کند
عطر ناب جمکرانی تو را
می تپد دلش و بی قرار 
بوسه می زند به رد پای تو
روضه خوان بغض کوچه و فدک ...
کی تمام می شود غم سکوت..؟!
می رسد به قلب و جان عاشقان 
از زمین و آسمان صدای تو...؟
ای عدالت غریب و منتظر...
ای سفیر آیه های نور و عشق
کی دعای شیعیان خسته را
مستجاب میکند خدای تو...؟!
صبر کن... بیا و باز هم 
با رفیق نیمه راه خود بساز
هر چه دارم و ندارم از تو است
از طنین سوز هر دعای تو
قول می دهم که خوب می شوم
بگذری اگر تو از خطای من
خوبِ من اجازه می دهی ...؟ 
جان دهم- فدا شوم- فدای تو؟؟

شاعر: نعیمه امامی


 

امشب ای‌کاش

غوغا نمی‌شد و..، در وا نمی‌شد و...
آتش دخیل چادرِ زهرا نمی‌شد و ...
عمر حیدر، پایان نمی‌گیرد چرا؟
دنیا بر من، آسان نمی‌گیرد چرا؟
از اشک من، طوفان نمی‌گیرد چرا؟
افتادنت به روی خاک، ببین چه کرده باعلی!
به روی پای خود بایست، بگو دوباره یاعلی
(آه، از غریبی)

بین کوچه
یک لحظه دست او، از من رها نشد
یک لحظه حتی از سرش، چادر جدا نشد
آه ای هیزم، آتش کجا و آفتاب؟
آتش مانده، در حیرت از بانوی آب
آمد اینک، ماه علی چه با حجاب
خوشا به من که فاطمه، پناه و یاور من است
زمانه با دلش چه کرد، که او به فکر رفتن است
(آه از غریبی)

باید هر زن 
باشد چو فاطمه؛ حاشا جز این شود
زن می‌تواند با عفاف مرد آفرین شود
دارد هرکس از مادرش یک یادگار
از زهرا ماند، چادر نمازی وصله دار
آن چادر که، بُرد از دل زینب قرار
به غیرت علی قسم، که فخر زن حجاب اوست
به جای دیده‌های شوم نظاره‌ی خدا به اوست
(آه از غریبی)

شاعر: رضا یزدانی
 

امان از شعله وای مادر

امان از شعله وای مادر 
امان از دیوار وای از در
گرفته آتش جان حیدر
مدینه
چها کردی با جان زهرا
امان از خنده از تماشا
از آن مسمارِ بی مدارا
مدینه

می خندند
به اشک من و داغ و روی زردم
همانها که هر شب دعاشان کردم
پر از آه و دردم... پر از آه و دردم...

به دست بسته دیدم ابوتراب
به پیش چشمم شد از خجالت آب
گره به کارش افتاده با طناب
(مولاحیدر... زهرا فدای تو)

من و اشکِ غربت من
چه کردی با قامت من
چه کردی با صورت من
مدینه

غم حیدر کی گذارد؟
که چشمانم خون نبارد
که یاری جز من ندارد
مدینه

افتاده
چرا تازیانه به دست و پایم
فدای علی هستی و دنیایم
علی کن دعایم ...علی کن دعایم

بگو بدانند زهرا فدای توست
همه وجودم در زیر پای توست
عبادت حق تنها ولای توست
(مولاحیدر... زهرا فدای تو)

شاعر: رضا یزدانی
 
 


جلسه عزاداری شب اول (فاطمیه اول) اسفند سال 1393 با نوای حاج میثم مطیعی، که در "هیأت میثاق با شهداء " بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق (ع) اجرا شده است، به صورت صوتی آماده دریافت می باشد. برای دریافت بر روی لینک زیر کلیک نمایید.

برای سلامتی آقا امام زمان عج صلوات

به حال ما، در و دیوار خانه می گرید

برای غربت ما آشیانه می گرید

فرشته های خدا و هرآنکه مادر شد

به یاد مادر ما عاشقانه می گرید

نه آشنا، نه رفیقی، ولی در این کوچه

گذشت هر که از این آستانه می گرید

لباس رزم به تن کرده، ذوالفقار به دست

علی نشسته و در بین خانه می گرید

علی؛ دلاور میدان، علی؛ ولیّ خدا

به یاد آتش و دود و زبانه، می گرید

چه رفته بر تو مگر مادرم! بگو با من

که در مصیبت تو هر کرانه می گرید؟

شاعر: حسن صنوبری

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد

شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد

احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود

آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت

آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد

چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد

در که کلاًسوخت، میخ در نمی دانم چه شد

موی مادر را که می دانم شده از غم سپید

گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد

دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب

ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد

شاعر: عباس احمدی

لحظات آخر عمر شریف فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و حضور حسنین در کنار پیکر بی جان مادر

بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187

 

لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَى النَّبِیَّ لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِکَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثاً لِنَفْسِهِ وَ ثُلُثاً لِعَلِیٍّ وَ ثُلُثاً لِی


 وَ کَانَ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً فَقَالَتْ یَا أَسْمَاءُ ائْتِینِی بِبَقِیَّةِ حَنُوطِ وَالِدِی مِنْ مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا فَضَعِیهِ عِنْدَ رَأْسِی فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ 


قَالَتِ انْتَظِرِینِی هُنَیْهَةً وَ ادْعِینِی فَإِنْ‏ أَجَبْتُکِ‏ وَ إِلَّا فَاعْلَمِی أَنِّی قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِی فَانْتَظَرَتْهَا هُنَیْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ یَا بِنْتَ 


مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى یَا بِنْتَ أَکْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ یَا بِنْتَ خَیْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَا یَا بِنْتَ مَنْ کَانَ مِنْ رَبِّهِ‏ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏ قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا 


فَکَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَتْ عَلَیْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِیَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِیکِ رَسُولِ اللَّهِ فَأَقْرِئِیهِ عَنْ

 

أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ السَّلَامَ فَبَیْنَا هِیَ کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَقَالا یَا أَسْمَاءُ مَا یُنِیمُ أُمَّنَا فِی هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَتْ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ 


لَیْسَتْ أُمُّکُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَ عَلَیْهَا الْحَسَنُ یُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ 

یُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَى أَبِیکُمَا عَلِیٍّ

 

فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّکُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا کَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُکَاءِ فَابْتَدَرَهُمَا جَمِیعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا یُبْکِیکُمَا یَا ابْنَیْ 


رَسُولِ اللَّهِ لَا أَبْکَى اللَّهُ أَعْیُنَکُمَا لَعَلَّکُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّکُمَا فَبَکَیْتُمَا شَوْقاً إِلَیْهِ فَقَالا لَا أَ وَ لَیْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ 


عَلَیْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِیٌّ عَلَى وَجْهِهِ یَقُولُ بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ أَتَعَزَّى فَفِیمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِک‏.


روایت شده: حضرت فاطمه به هنگام رحلت، به اسماء فرمود: در زمان فوت پدرم جبرئیل کافور بهشتى 

آورد. پدرم آن را سه قسمت کرد. یک قسمت براى خودش، یک قسمت براى على و یک قسمت هم 

براى‏ من. آنگاه به اسماء فرمود: باقیمانده حنوط پدرم را که در فلان موضع است بیاور و نزد سرم 

بگذار. اسماء مى‏گوید: وقتى من امر آن بانو را اجرا نمودم لباس خود را روى خویشتن کشید و به من 

فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم که هیچ و الّا بدان که نزد پدر بزرگوارم 

رفته ‏ام. اسماء بعد از چند لحظه‏اى آن بانوى مظلومه را صدا زد، ولى جوابى نشنید، دوباره صدا زد: اى‏ 

دختر محمّد مصطفى، اى دختر بهترین کسى که مادرش وى را حمل کرد، اى دختر بهترین کسى که بر 

روى سنگریزه‏ها پا نهاد، اى دختر آن کسى که مقامش به قاب قوسین او ادنى رسید! اما جوابى نگرفت. 

وقتى اسماء لباس آن حضرت را از روى بدنش برداشت دید از دنیا رفته است. اسماء بدن آن بانو را 

حرکت مى‏داد و مى‏گفت: اى فاطمه! زمانى که نزد پدر بزرگوارت رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن 

حضرت برسان. در همان حینى که اسماء این سخن را مى‏گفت حسنین علیهما السّلام از راه رسیدند و 

گفتند: اسماء! مادر ما در چنین ساعتى به خواب نمى‏رفت؟! گفت: مادر شما خواب نرفته، بلکه از دنیا 

رفته است. امام حسن روى بدن مادر افتاد و پیکر مقدّس او را حرکت مى‏داد و مى‏فرمود: مادر جان! قبل 

از اینکه روح از بدن من مفارقت کند با من تکلم کن! آنگاه امام حسین آمد و پاهاى مبارک مادر را 

حرکت مى‏داد و مى‏بوسید و مى‏فرمود: مادر جان! من فرزند تو حسینم. قبل از اینکه هلاک شوم و بمیرم 

با من صحبت کن! اسماء به ایشان گفت: اى فرزندان پیامبر نزد پدرتان على بروید و آن حضرت را از 

فوت مادرتان آگاه نمایید. حسنین علیهما السّلام از خانه خارج و به سوى مسجد روانه شدند، هنگامى 

که نزدیک مسجد رسیدند صدا به گریه بلند کردند. گروهى از صحابه به حضور ایشان آمدند و گفتند: 

براى چه گریانید؟! خدا چشم شما را نگریاند! شاید نظر شما به جاى جدّتان رسول خدا افتاد و از کثرت 

علاقه‏اى که به او دارید گریان شدید؟ فرمودند: نه، مادر ما از دنیا رحلت کرده است. حضرت امیر علیه 

السّلام پس از شنیدن این خبر جانگداز با صورت به زمین درافتاد و فرمود: اى دختر حضرت محمّد! من 

غم و اندوه خود را بعد از تو به که بگویم؟ من درد دلهاى خود را براى تو مى‏گفتم، اکنون براى چه کسى درد دل کنم؟