او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «او می آید» ثبت شده است


 الهی
 دردهایی هست که نمی توان گفت
 و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست
 الهی
 اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت
 و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد
 و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند
 الهی
 پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست
 دردهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشاید
 قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود
 الهی 
 تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد
 تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست
 و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود
 الهی
 قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی
 و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
 الهی
 با این همه باکی نیست
 زیرا من همچو تویی دارم
 تویی که همانندی نداری
 رحمتت را هیچ مرزی نیست
 ای تو خالق دعا و مالک" آمین"...
 صحیفه سجادیه

سه خصلت مهم
سه خصلت است اگر کسی این سه خصلت را داشته باشد هرچه حوری بخواهد در بهشت به او می‌دهند، هر چه بخواهد صد، دویست، هزارتا، هرچه بخواهد. ثلاث من کنّ فیه زوجه الله من الحور العین کیف شاء، حالا آن سه خصلت چیست؟

1. کظم الغیظ

غضب کردی، این غضبت را خاموش کنی. بعضی‌ها که عصبانی می‌شوند باید زود این غضبشان را خاموش کنند، نه اینکه برخورد تند بکنند پارسال بود یه بچه‌ای نمره‌اش کم بود باباش عصبانی شده بود بچه خوبی هم بود حالا یک نمره‌اش کم شده بود، بابا عصبانی شد زد پسرش را کشت ...

یک سال روزه جریمه یک بار عصبانیت

آقای بروجردی یک وقتی نذر کرد که اگر من عصبانی بشوم یکسال روزه بگیرم؛ چون ایشان عصبانی می‌شدند و سیدها هم جوشی‌اند گاهی عصبانی می‌شوند. بله یک وقتی آقای بروجردی عصبانی شده بود با عصا حمله کرده بود به خادمش حاج احمد، بعد دید برای یک مرجع اینجور عصبانیت که با عصا برود خادمش را بزند این بد است، نذر کرد. اتفاقا از دستش در می‌رود و در یک مورد عصبانی می‌شوند و یکسال روزه را می‌گیرند. آقای بروجردی یکسال روزه گرفت چون یکبار عصبانی شد.

راه‌کار خاموش کردن عصبانیت؛ متصل کردن دست به یکی از ارحام

هر وقت عصبانی شدید فورا یک خورده آب به صورتتان بزنید: یک چیزی هم یادتان می‌دهم: هر وقت عصبانی شدید دستتان را به دست یک برادری، عمویی، پدری بدهید اثر عجیبی دارد می‌گویند به یکی از ارحامت دستت را متصل کن تا متصل کردی عصبانیت خاموش می‌شود.
کظم الغیظ... در قرآن هم آیه دارد ...ولکاظمین الغیظ والعافین عن الناس والله یحب المحسنین (سوره مبارکه آل عمران آیه134) کظم الغیظ یعنی خشم خود را فرو خورد: غضب کرده، اما عکس‌العمل نشان ندهد، پسرش را نزند، دخترش را نزند، شیشه خانه را نشکند، سماور را پرت نکند داد و بیداد نکند، اگر کسی تصمیم بگیرد هر وقت ناراحت شد خشم خود را فرو بخورد یکی از آن سه خصلت خوب را انجام داده که هرچه حوری بخواهد در بهشت به او می‌دهند.

2- والصبر علی السیوف لله عز و جل

صبر کند بر شمشیرها، جوان‌های ما که جبهه می‌رفتند یک عده هرچه تیر می‌آمد موشک می‌آمد اینها صبر می‌کردند، قدیم‌ها شمشیر بوده و جنگ تن به تن...حضرت قاسم (ع) وقتی آمد میان میدان در سن 13 سالگی «هل من مبارز» گفتند: ازرق شامی یکی از شجاعان لشکر دشمن بود، به او گفتند برو به جنگ قاسم بدش آمد عصبانی شد، گفت من بروم به جنگ یک بچه 13 ساله، به یکی از پسرانش اشاره کرد، برو به جنگ قاسم(ع) یکی از پسرها رفت با شمشیر حضرت قاسم دو تیکه‌اش کرد انداخت زمین، دید دیر کرد فهمید دومی را فرستاد، دومی هم نیامد، سومی را فرستاد، او هم نیامد چهارمی را فرستاد آن هم نیامد، عصبانی شد خودش آمد.

یکی از جاهایی که دروغ جایز است در جنگ است. حضرت قاسم یک دروغ گفت چون جایز است. فرمود: عجب شجاعی هستی، به جنگ من آمدی ولی تک اسبت را نبستی؟ تا رویش را برگرداند که ببیند بسته یا نه، زد....
هرکسی که صبر بر شمشیر بکند مانند «ابو تمامه صیداوی»، جلوی امام حسین(ع) روز عاشورا ایستاد که آقا نماز بخواند، تیرها را به آقا نزنند، آن تیرها را خورد و افتاد... اینها واقعا عاشق امام حسین(ع) بودند، خداکند این عشق را خدا به ما هم بدهد... صبر بر شمشیر نه اینکه فرار کند از جنگ که یکی از گناهان کبیره فرار از جنگ است.

3- و رجلٌ اُشرف علی مالٍ حرام  فترکه لله عزّ وجل:

مردی که یک مال حرامی برایش آمده، ترک می‌کند برای خدا و آن مال حرام را نمی‌خورد.
حاج میرزا ابراهیم احمدیان خیاط بود برای ما عبا قبا می‌دوخت، فوت کرد صبح درس شرایع من را هم می‌آمد، بازاری بود کاسب بود، اما درس صبح ما را می‌آمد. لباس از ارتش آوردند زمان طاغوت بدوزد پول خوبی هم می‌‌دادند قبول نکرد. پسرهایش به او گفتند آقا جان اینها که پول خوبی می‌دهند چرا نمی‌دوزی؟ گفت من از این پول ها نمی‌خورم. یک خانه کوچکی داشت. عبا قبا می‌دوخت دانه‌ای ده تومان بیست تومان. یک نان و پنیری برای خانه‌اش می‌برد. اینها عالی اند...

دقت در مال حلال

شخصی گفت من بچه بودم استادم به من پنج تومان داد گفت برو نان تافتون بگیر بیا، زمان طاغوت دو تا نانوایی بود، یکی آزاد پزی، یکی دولتی بود که ارزان‌تر می‌دادند. هر روز می رفت نان آزاد می‌خرید آن روز دید نان آزاد بسته است، رفت نان دولتی خرید. آورد استادش ناراحت شد گفت: چرا خریدی؟ من نان دولتی نمی‌خورم! دولت طاغوت. برو نان را پس بده. رفت نان را پس داد پولش را گرفت ،گفت چرا پول را گرفتی؟ من نمی‌دادنم این پول چیست. قاطی شده با آن پول ها. این طور احتیاط می‌کردند، حرام نمی‌خوردند...

دقت بسیار در نگرفتن پول طاغوت

پدر حاج احمد نصر، حاج میرزا عبدالله می‌گفت: من بچه بودم پدرم تاجر کتیرا بود یک سرهنگ طاغوتی آمد گفت کتیرا دارید حاج آقا؟ گفت: نداریم من به پدرم گفتم داریم. پدرم به آن سرهنگ باز گفت نداریم، من نمی‌دانستم پدرم چرا می‌گوید نداریم، باز گفتم داریم، پدرم مرا دعوا کرد گفت آی بچه چه می‌گویی، جناب سرهنگ نداریم بفرمایید، او هم رفت. بعد با من دعوا کرد گفت: مگر جقه (درجه) اش را ندیدی؟ نداریم یعنی اگر این جنس را به او بدهم پول دولت طاغوت به من می‌دهد اینجور مقید بودند...
پس کسانی که اینجورند مال حرام نمی‌خورند، صبر بر شمشیر می‌کنند، کظم غیظ می‌کنند در قیامت هرچه حوری بخواهند به آنها می‌دهند.
این حدیث را بخوانید، حفظ کنید، در خانه هم نقل کنید.
خداوند توفیق عمل به این حدیث به همه ما عنایت بفرماید.

بگذارید و بگذرید،ببینید و دل مبندید،چشم بیاندازید و دل مبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت....


همسر شهید طهرانی مقدم با اشاره به حضور سرزده مقام معظم رهبری در منزل شهید پس از شهادت ایشان گفت: حضرت آقا آمدند و در این دیدار گفتند که ۲۵ سال حاج حسن را از نزدیک می‌ شناختند.
حرف حساب شهید طهرانی با همسرش در شب خواستگاری +تصاویر

به گزارش ساجده به نقل از  سرویس مقاومت جام نیوز، سرچشمه تهران و آن روز واقعه که به نام شهید بهشتی و هفتاد و دو تن ثبت شده است. محله ای که شاید نامش به شهدای بزرگ انقلاب گره خورده... اما سرچشمه، نام مردان بزرگ دیگری را هم در شناسنامه خود ثبت کرده است. ۶ آبان ماه ۱۳۳۸ بود که در همین محله قدیمی تهران پسری به دنیا آمد که نامش را حسن نامیدند. پسری که والدینش فکر نمی کردند روزی یکی از تاثیرگذارترین مردان تاریخ ایران خواهد شد.

دوران جوانی حسن همراه با دوران مبارزات مردم با رژیم ستمشاهی بود و حسن هم مانند تمامی مردم در تظاهرات ها و فعالیتهای انقلابی حضور داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیته انقلاب و قبل از آغاز جنگ در تیرماه ۱۳۵۹ عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

آری این پسر نامش حسن طهرانی مقدم است. سرداری که دیگر نام و خدماتش جهانی شده است و او را بعنوان پدرموشکی ایران می شناسند.
 

خوش بحال آبان ماه

امان از آبان ماه؛ ... ماهی آشنا برای حسن و خانواده اش ... حسن طهرانی مقدم ۶ آبان ماه ۳۸ به دنیا آمد، آبان ماه ۶۳ برای دوره آموزشی پرتاب موشک به سوریه رفت و ۱۸ آبان ماه ۱۳۹۰ هم به شهادت رسید... خوش به حال آبان ماه...

بر اساس این گزارش، شهید حسن طهرانی مقدم نامی نیست که بتوان به همین راحتی از آن عبور کرد. زندگی این مرد بزرگ سراسر تحرک، استرس، عشق، بصیرت، شجاعت و تخصص است. به مناسبت سالگرد تولد و شهادت این شهید بزرگ میهمان خانه شهید شدیم. خانه ای که وقتی وارد حسینیه اش می شوید انگار سالهاست که آنجا را می شناسی و حس گرمی به تو دست می دهد.

خانم حیدری همسر شهید طهرانی مقدم همراه با دختر و نوه هایش به استقبال ما می آیند و کلی هم با نوه های شهید بازی کردیم.. جای شما خالی ... از شیطانی های محمد حسن کوچولو تا نجابت زهرا خانم و هیبت محمد طاها ...

خانم حیدری زیاد اهل مصاحبه نبود و می گفت، اصل خود حسن آقا است. با زندگی اش سخن گفت و با شهادتش کلام را به پایان رساند ... با این حال از زندگی همسر شهید طهرانی مقدم آغاز کردیم؛ «ما ۵ خواهر و ۱ برادر بودیم که یک خواهرم سال ۷۰ فوت کرد، پدرم رییس یکی از شعبات بانک رهنی سابق (مسکن فعلی) و مادرم خانه دار بود. دوران راهنمایی را در مدرسه مرجان و مدرسه ملی گذراندم اما برای دوران دبیرستان به دلیل بیماری پدر به کرج رفتیم و آن سال ها دیگر انقلاب شده بود و سال های جنگ هم همزمان با سال های تحصیل من در دبیرستان بود.»


اولین دیدار حسن طهرانی مقدم با همسرش

در مورد آشنایی خود با حسن طهرانی مقدم گفت: در دوران تحصیل خیلی فعال بودم، انجمن اسلامی، امداد و جهاد سازندگی و اول دبیرستان به عنوان بسیجی به استخدام سپاه در آمدم. همسر خواهرم و حاج حسن دوست مشترکی داشتند به نام شهید عبدالرضا لشگریان و به واسطه این آشنایی مادر ایشان من را در عروسی خواهرم دیدند و همان شب برای پسرشان خواستگاری کردند. دو ماه بعد در اواخر تابستان به خواستگاری ام آمدند و آنجا بود که برای نخستین بار حاج حسن را دیدم.


روایت ۱۰ دقیقه حرف حساب حسن آقا با همسرش در شب خواستگاری

در مراسم خواستگاری مادرم، من همراه با مادر و خواهر حاج حسن و خود حاج حسن آقا بودیم و کل صحبت من و حسن آقا در مورد ازدواج ۱۰ دقیقه بیشتر نشد. خوب به یاد دارم که حاج حسن سخت ترین شرایط دنیا را برایم ترسیم کرد و گفت: من ۶ ماه، ۶ ماه جبهه هستم و ممکن است شهید شوم، کار و خانه ندارم و خیلی چیزهای دیگر که بعدها خودش می گفت هرکاری کردم که نه بگویی قبول نکردی!


شاه داماد؛ پسرک موفرفری و نمکی

خانم حیدری گفت: حاج حسن آن روز یک پسر نمکی، موفرفری، خوش اندام بود. با شلوار چهار جیب و کتانی همراه با گل های گلایل و شیرینی خشک ... دیگر خودتان تصور کنید! مهریه ام را ۳۰۰ هزار تومان مثل خواهرم تعیین کردند که خود حاج حسن یک حج هم به آن اضافه کرد.


وقتی حسن به مراسم نامزدی اش نیامد!

همسر شهید طهرانی مقدم در مورد مراسم نامزدی و عروسی هم گفت‌: خب مانند تمام رسم و رسومات ایرانی ها ما هم مراسم نامزدی داشتیم. اما چه مراسمی بیا وتماشا کن ... فقط می توانم بگویم که مراسم نامزدی اول ما بهم خورد و حاج حسن آنقدر دیر آمد که انگار اصلا نیامد و تمام مهمان ها رفتند. وقتی آمد فقط عذرخواهی کرد و گفت: کار مهمی پیش آمده و نتوانستم زودتر بیایم! البته خیلی پدرم از این موضوع ناراحت و عصبانی بود. بعد از چند روز آمد و به پدرم گفت که عازم جبهه هستم و برای حلالیت گرفتن آمده ام. البته تنها هم نبود آنقدر گفتند و شوخی کردند تا پدرم تبسم کرد و بعد دوباره آمدند و مراسم نامزدی برگزار شد.


خطبه عقد در محضر حضرت امام(ره)

۴ یا ۵ ماه دوران نامزدی محرم بودیم و حاج حسن این مدت را جبهه بودند و فقط تلفن تنها راه ارتباط و با خبر بودن از احوالات همسرم بود آن هم به سختی انجام می شد. بعد به تهران آمدند تا مراسم عقد انجام شود. البته خواندن خطبه عقدمان هم ماجرایی دارد. قرار بود حضرت امام (ره) خطبه عقد را جاری کنند اما من دیر رسیدم و شهید محلاتی وکیل من شدند.
 

 

محمد حسن و محمد طاها فرزندان فاطمه خانم

دختر بزرگ شهید طهرانی مقدم و زهراخانم دختر کوچک شهید


پدرجان؛ شب نامزدی خدمت آیت الله خامنه ای بودم

خانم حیدری گفت: پدرم تا همین ده سال پیش نمی دانست شب نامزدی حاج حسن کجا بود و چرا دیر آمد...! تا اینکه ده سال پیش تصویر جلسه ای با حضور فرماندهان در دفتر رئیس جمهور وقت در رسانه ها منتشر شد. حاج حسن‌ عکس را آورد و به پدرم نشان داد و گفت: یادتان هست آن شب دیر آمدم؟ من آن شب به دیدار آیت الله خامنه ای رئیس جمهور وقت رفته بودم.


ماشین عروس: شورلت با گلهای قرمز ....

در ادامه روایت ازدواج شهید حسن طهرانی مقدم و همسرشان بانو حیدری به اینجا رسیدیم که آقا داماد بعد از یکبار بدقولی بالاخره نامزدی گرفتند و بعد هم خدمت امام (ره) خطبه عقد جاری شد. و اما ادامه داستان .... خانم حیدری می گوید: سال ۶۲ عروسی گرفتیم و برخلاف عروسی های آن زمان عروسیمان مفصل بود و شام مفصل دادند. ماشین عروس مان که شورلت با گل های قرمز تزیین شده بود.

البته به دلیل اینکه تعداد جمعیت زیاد بود و باید از کرج به تهران می آمدیم مادر و خواهرم هم در ماشین ما بودند. هزینه های مراسم را هم خود حاج حسن و خانواده اش دادند چون پدرشان پیش از ازدواج ما فوت کرده بودند.


روزی که حاج حسن صاحب زینب شد

خانم حیدری می گفت: من با مادر شوهرم در اتاقی ۱۲ متری در نیاوران زندگی را آغاز کردم و سر یک سفره غذا می خوردیم و چند روز بعد از عروسی حاج حسن به عملیات خیبر رفت. تا اینکه سال ۶۵ در اوج جبهه و جنگ و موشک باران تلفنی به او اطلاع دادم که احتمالا پدر می شود و وقتی حاج حسن آمد دیگر مطمئن بودم که باردار هستم.

زمان تولد زینب هم آمد و خودش مرا به بیمارستان نجمیه برد و در گوش زینب اذان و اقامه گفت و با توجه به اینکه زینب اول محرم به دنیا آمده بود، بدون هیچ صحبتی هر دو موافق بودیم که اسمش را با خودش آورده است. و در سال ۶۶ هم حسین به دنیا آمد.

همسر شهید طهرانی مقدم در مورد علاقه شهید طهرانی مقدم به همسر و زندگی اش گفت: یادم هست که سال ۶۳ یک بار حساب کردم و نوشتم که در این سال حاج حسن ۱۰ ماه و چند روز خانه نبوده است و در تمام این مدت تنها یک عکس که خودش از من گرفته بود در کیفش گذاشته که بعد شهادتش خودم عکس را از کیفش در آوردم. حاج حسن در یکی از نامه هایش نوشته است که یک چشمم به این عکس است و یک چشمم به خط مقدم جبهه...

از همسر شهید طهرانی مقدم سوال کردیم آیا از حساسیت و شغل موشکی حسن آقا با خبر بودید پاسخ داد: حاج حسن خیلی اهل صحبت نبود و کارش هم ایجاب می کرد که زیاد صحبت نکند. من هم کنجکاوی نمی کردم. اما سال ۶۳ از رفت و آمد ها و صحبت هایی که می شد فهمیم که در کار موشکی است. با این حال از این گوش می شنیدم و از آن گوش در می کردم و هیچوقت نگفتم که کارت را عوض کن چون در زمان ازدواج می دانستم پاسدار است.


حضور حاج حسن در خانه کم اما با کیفیت بود

جنگ هم که تمام شد گفت که جنگ دیگری آغاز شده است و برای گرفتن لیسانس به دانشگاه رفت و با اینکه کم درس می خواند بهترین نمره ها را می گرفت. اما بچه ها خیلی بهانه می گرفتند چون اصلا پدرشان را نمی دیدند ولی با اینکه کمتر خانه بود همان کم را هم با کیفیت بود و بهترین امکانات را فراهم می کرد.

همسر شهید طهرانی مقدم گفت: در خانه به بچه ها نمی گفتیم کار پدرشان چیست تا اینکه بزرگ شدند و خودشان فهمیدند؛ همیشه می گفتیم که مهندس کارخانه است و فقط در مراسم ها لباس پدرشان را می دیدند و بعدها فهمیدند که در صنایع دفاعی است.

بیش از ۵ یا ۶ کشور برای آموزش رفت. و اولین کشور سوریه بود. آن روزها روزهای جنگ تحمیلی بود که حاج حسن با ۱۶ نفر برای آموزش دوره های پرتاب موشک رفتند. و قرار بود ۶ ماه آموزش طول بکشد ولی شبانه روزی زحمت کشیدند چون از رادیو می شنیدند که موشک می زنند و ۳ ماهه آموزششان تمام شد. اما وقتی به ایران آمدند تا بر پایه علم آنها کار کنند دیدند که جواب نمی دهد و با خودشان تمرین و تلاش کردند تا سلاح ها را بومی سازی کنند.
 

روی میزی در حسینه شهید طهرانی مقدم پرچم امام حسین (ع)

اهدایی سید حسن نصرالله بود همراه با تندیس هایی برای شهید
 

از آن روز تلخ سوال کردیم که آیا لرزش انفجار موشک که موجب شهادت حاج حسن بود را حس کردید گفت: آن روز روزه بودم و بعد از نماز مغرب و عشا یکی از بستگان به من گفت که حاج حسن شهید شده است. البته من همیشه آمادگی شنیدن این خبر را داشتم حتی سالی که صیاد شیرازی شهید شد می خواستند ایشان را هم ترور کنند و بعد از شهادتشان خیلی از دانشجوهایی که خارج از کشور تحصیل کرده بودند می گفتند که اساتیدشان در کلاس ها در مورد حاج حسن صحبت می کنند.


دیدار خانواده شهید طهرانی مقدم با سید حسن نصرالله / حاج حسن استاد عماد مغنیه بود

وی ادامه داد: بعد از شهادت حاج حسن حتی سید حسن نصرالله با ما دیدار داشتند و گفتند که اگر هر زن لبنانی در لبنان راحت قدم می زند به خاطر خون این شهید است. سید حسن نصرالله پرچمی از حرم امام حسین (ع) را که به گفته خودشان بهترین هدیه و دارایی شان بود را به ما اهدا کردند و بعدها فهمیدیم که حاج حسن استاد شهید مغنیه بودند.


مقام معظم رهبری گفتند: من خودم هم مصیبت زده ام

خانم حیدری گفت: هفتمین روز شهادت حاج حسن در همه جای محله ما مراسم بود و آمدند و گفتند که از خانه بیرون نیایید! قرار است حجت الاسلام محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری به خانه شما بیایند. تدابیر امنیتی زیادی انجام شد که فهمیدیم که شخصی بالاتر از آقای گلپایگانی در راه منزل ما هستند و ناگهان حضرت آقا آمدند و در این دیدار گفتند که ۲۵ سال حاج حسن را از نزدیک می شناختند و من خودم مصیبت زده‌ام و این جمله خیلی ها را به یاد جمله امام خمینی (ره) در مورد شهادت شهید مطهری با همین مضمون انداخت.

وی افزود: آقا برای تشییع پیکر حاج حسن آمدند و بعد از آن یکی دو بار دیگر هم آمدند و ۲ ساعتی در منزل ما بودند و همسرشان هم آمدند.

همسر شهید طهرانی مقدم آرام با همان لبخندی که از آغاز دیدار روی لب هایش بود از ما جدا شد و کمی آن طرف تر در حسینه شهید طهرانی مقدم با میهمانان دیگر خوش بش می کرد و خیر مقدم می گفت.


وقتی که اشک در چشمان مقام معظم رهبری جاری شد

زینب طهرانی مقدم دختر شهید هم در طول مصاحبه سرگرم آرام کردن بچه ها بود در مورد دیدار حضرت آقا با خانواده اش گفت: در این دیدار من دو بار دیدم که اشک در چشمان حضرت آقا حلقه بست؛ یکبار وقتی مادربزرگم گفتند که از دوری حسن دارم می سوزم و بار دورم وقتی زهرا خواهرم را که آن موقع ۵ سال داشت بغل گرفتند و در مورد پدرم گفتند این شهید سراپا اخلاص بود.


روزهای سخت خانواده شهید بعد از شهادت صیاد شیرازی

دختر شهید طهرانی مقدم ادامه داد: بعد از شهادت شهید صیاد شیرازی خاطرم هست که دو سال لواسان نقل مکان کردیم چون می خواستند پدرم را هم ترور کنند اما در همان زمان هم با پدرم مرتب به خانه مادربزرگم می رفتیم.

 

فرزندان شهید طهرانی مقدم

زینب طهرانی مقدم در مورد خواهر و برادرانش گفت: من کارشناس ارشد علوم قرآنی هستم و بعد از من برادرم حسین است و پس از آن فاطمه خواهرم که حالا در دوره دبیرستان است و پس از آن زهرا که سوم دبستان است و من و حسین همیشه می گوییم که فاطمه و زهرا فرزندان دوران سرداری بابا هستند چون ما خیلی کم پدر را می دیدیم.

وقتی از او می پرسیم که حرفی برای گفتن دارد، گفت: بله یک مطلب خیلی مهم که تا حالا جایی نگفته ام؛ برای من خیلی جالب است، پدر من در پیروزی غزه نقش صد در صدی داشتند اما یکبار که تلوزیون در مورد پیروزی لبنان برنامه پخش می کرد و همه نشسته بودیم اصلا چیزی نگفت. هنوز هم به این مطلب فکر می کنم چون ما کاری که خودمان نقشی نداشته ایم را سعی می کنیم نشان بدهیم که موثر بودیم و چطور می شود که پدر من اینگونه سکوت کرده است.

گفتگو به سرعت تمام شد. اما یک ساعت بعد از پایان مصاحبه در حسینیه شهید طهرانی مقدم ماندیم. اصلا انگار دلت نمی خواهد از این خانه دل بکنی ... با نوه های شهید کلی بازی کردیم و عکس یادگاری گرفتیم. آری اینجا خانه استاد عماد مغنیه است. خانه شهیدی است که مقام معظم رهبری به او عنایت داشتند و به این خانه پا نهادند. اینجا خانه پدر موشکی ایران است. اینجا خانه شهید طهرانی مقدم است.


تقویم زندگی شهید طهرانی مقدم

۶ آبان ۱۳۳۸: روز تولد شهید حسن طهرانی مقدم در محله سرچشمه تهران

تیرماه ۱۳۵۹: ماه رمضان بود و حاج حسن به روستاهای محروم موفنات رفت تا برای اهالی روستا حمام و مدرسه بسازد. البته در کنار آن هم وظیفه غنی سازی کتابهای درسی مدارس را با همکاری آموزش و پرورش بر عهده داست.

۲۱ تیرماه ۱۳۵۹: در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسمی شد.

۲ آبان ماه ۱۳۶۳: اعزام به سوریه برای گذراندن دوره آموزش پرتاب موشک های دوربرد

۱۸ آبان ماه ۱۳۵۹: شهادت برادرش شهید علی طهرانی مقدم

۲۱ اسفند ماه ۱۳۶۳: پرتاب اولین موشک از طرف ایران به عراق با همت شهید طهرانی مقدم

۱۶ شهریور ماه ۱۳۶۴: انتصاب بعنوان فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه پاسداران

۱۶ شهریور ماه ۱۳۶۴: بهره برداری از موشک فاتح ۱۱۰

۳۱ شهریور ماه ۱۳۸۱: بهره برداری از چهارسکوی موشکی در رژه دفاع مقدس

اول مهر ماه ۱۳۸۴: انتخاب حسن طهرانی مقدم بعنوان جانشین نیروی هوایی سپاه پاسداران

۲۱ تیرماه ۸۵/ سید حسن نصرالله: در جنگ ۳۳ روزه لبنان اگر کمک های حاج حسن طهرانی مقدم نبود قادر به مقابله با اسرائیل نبودیم.

۲۲ آبان ۱۳۸۷: بهره برداری از موشک سجیل نسل جدید موشک های دفاعی ایران

۲۱ آبان ماه ۱۳۹۰: شهادت سردار بزرگ و پدرموشکی ایران شهید حسن طهرانی مقدم

پرده، اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت. 
رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان. 
رازی به اسم هر چه که می دانی. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد. 
و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی، که هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می چکید. 
در این سوی رازناک پرده، آدمیان سه دسته شدند. 
گروهی گفتند: هرگز رازی نبوده، هرگز رازی نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند. خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت. 
و گروهی دیگر گفتند: رازی هست، اما عقل و توان نیز هست. ما رازها را می گشاییم. و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگی را بگشایند. خدا گفت: توفیق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وابمانید. 
و گروه سوم اما، سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازی است و در دل هر راز، رازی. جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت. 
خدا گفت: نام شما را مومن می گذارم، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید. آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابلای رازها عبور داد و در هرعبور رازی گشوده شد. 
و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید. و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد، گروه دوم در گشودن راز اولین واماند و تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند

مى نویسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهى رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالاى کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردى را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى کند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟
گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزى دو مرتبه به همین حالت مى آید، چیزى براى من مى آورد و مرا سیر مى کند و مى رود، پادشاه متنبه شد و ترک سلطنت کرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.


بهترین افراد 
بهترین افراد امت پیامبر (ص) چه کسانی هستند؟

عیاذ بن سلیمان می‌گوید؛ رسول خدا (ص) به من فرمودند: ملکوتیان به من خبر دادند که اخیار امت من کسانی هستند که در ظاهر لبخند می‌زنند ولی در خفا گریه می‌کنند. در ظاهر شوخی می‌کنند، خوش و بش می‌کنند، می‌خندند، ولی وقتی شب تاریک بلند می‌شوند زار زار در خانه ما گریه می‌کنند. یضحکون جهراً فی سعةِ رحمةِ ربِّهم و یبکون سرّاً من خوف شدّةِ عذاب ربِّهم.
خوش به حال آنها. ظاهرا بین مردم که هستند از باب این که رحمت خدا سعه دارد، شادند، می‌خندند. اما در خفا از ترس عذاب خدا زار زار گریه می‌کنند، باید این جوری باشیم نه همه‌اش بخندیم. نه همه‌اش گریه کنیم. 
المؤمن بُشرُه فی وجهه و حزنُه فی قلبه. مومن آنست که ظاهرش خندان است اما در دلش غصه دارد که آیا خدا از من می‌گذرد با این همه گناهی که کردم یا نمی‌گذرد؟ هم در دلمان باید خوف باشد، هم رجاء باشد.
و یذکرون ربَّهم فی بیوت الطیّبة المساجد؛ یکی دیگر از اخیار امت من کسانی هستند که صبح و شام می‌آیند در مساجد و یاد خدا هستند. الآن بعضی‌ها هستند هم صبح می‌آیند اینجا نماز، هم ظهر، هم شب و در مسجد‌های دیگر هم هستند. بعضی‌ها یک دفعه هم نمی‌آیند، بدبختند.
بندگان خالص من آنهایی هستند که یاد خدا می‌کنند در خانه‌های پاکیزه که مساجد است. . . و یدعونه بالسنتهم. . . و با زبانشان هم دعا می‌کنند. رغباًو رهباً؛ هم رغبت دارند هم ترس دارند. . . و یسئلون بأیدیهم خفضاً و رفعاً. . . دستشان را بلند می‌کنند تا خسته می‌شوند. گاهی بالا می‌رود گاهی پایین می‌آید. همین طور دست بالا می‌رود و پایین می‌رود، همه‌اش دعا می‌کنند. اینها بندگان خالص خدا هستند.
و یُقبِلون بقلوبهم عوداً و بدأً. . . و با قلبشان هم اقبال می‌کنند. هی عود می‌کنند، هی ابتدا می‌کنند. و معونتهم علی الناس خفیفة؛ و برای مردم خرجی ندارند، کَلِّ بر مردم نیستند، و علی انفسهم ثقیلة. . . ولی برای خودشان سنگینند، ولی برای دیگران زحمتی ندارند. برای خودشان زحمت دارند. هزینه بار آنان بر دیگران سبک و بر خودشان سنگین است.

بندگان خالص خدا آرام بر روی زمین راه می‌روند

پا برهنه بر زمین می‌جنبند. بعضی‌ها قدیم بودند کفش نداشتند، پابرهنه راه می‌رفتند، حالا نیست. پا برهنه می‌روند. مثل راه رفتن مورچه. صدای پایشان هم را کسی نمی‌شنود. بعضی‌ها قدیم با پوتین و کفش تق تق صدا می‌کردند در کوچه‌ها مردم از خواب می‌پریدند. بندگان خدا کسانی هستند که با پایشان هم مزاحم کسی نیستند. یا پابرهنه راه می‌روند یا کفشی می‌پوشند که بی صدا باشد.
حالا بعضی زن‌ها را هم که پناه می‌بریم به خدا، اگر آنها با کفش‌های صدادار راه بروند. چه گرفتاری دارند آن بدبخت‌ها. کفش‌های مخصوص می‌پوشند، جیرجیر صدا کند که توجه کنند مردم به اینها، اینها به عذاب پروردگار گرفتار می‌شوند.
بندگان خالص خدا تکبر ندارند، آرام راه می‌روند. با وسیله به خدا تقرب می‌جویند. قرآن می‌خوانند. به درگاه خدا آنچه را موجب تقرب پروردگار است، نزدیک می‌کنند. جامه کهنه می‌پوشند، خیلی جامه‌های نو نمی‌پوشند. تمیز می‌پوشند ولی خیلی خودشان را شیک و پیک درست نمی‌کنند. لباس ساده‌ای می‌پوشند. بندگان خوب من اینها هستند.

بهترین جوانان و بدترین پیران چه کسانی هستند؟

پیرمرد هشتاد سالش است کروات زده، خب تو دیگه چرا؟ سر پیری. . . بدترین پیرها این پیرهایی هستند که در پیری شبیه جوان‌ها راه می‌روند. آرایشگاه می‌روند، ریش می‌تراشند، زلفش را شانه می‌کنند، کروات می‌زنند. آخر تو پیر شدی پایت لب گور است. جوان‌ها که تا اذان می‌گویند نماز می‌خوانند اینها را ببین! بهترین جوان‌ها جوانی است که در جوانی مشی‌اش مشیء پیران است و بدترین پیرها کسی است که در پیری مشی‌اش مشیء جوانان است. یعنی مثل جوان‌ها خودش را درست می‌کند.

خداوند به همه ما توفیق بدهد که این حدیث را عمل کنیم. احساس می‌کنند که بر آنان از سوی خداوند متعال گواهانی حاضرند. حس می‌کند که این گواهان اعمالش را مراقبند. مثل اینکه شما اگر بدانید یک مامور هست. زمان طاغوت اگر می‌فهمید یک ساواکی در مجلس هست واعظ روی منبر حرفی نمی‌زد که او برود گزارش بدهد. اینها هم اینطور حس می‌کنند که از طرف پروردگار این طور گواهانی دارند و چشمی نگهبان بر آنها ناظر است. اعمالشان را به دقت بررسی می‌کنند.
غرض اینست که اینها همه بندگان خدا هستند و همه‌اش به فکر رضایت خدا هستند، برای قبرشان توشه بر می‌دارند. برای آخرتشان به فکر توشه‌اند. 
برگ سبزی به گور خویش فرست     کس نیارد ز پس تو پیش فرست

چرا خوبان در روز قیامت حسرت می‌خورند؟

بعضی‌ها ثروت دارند اما به فکر آخرتشان نیستند ولی بعضی‌ها به فکر آخرتند. حاج حسین معصومی هفده تا خانه برای طلبه‌های قم خرید. در مشهد دو تا خانه ساخته زوار می‌روند، یکی هم در قم دارد. تازه بعد از مردنش من خوابش را دیدم می‌گفت چرا برای آخرتم بیشتر کار نکردم ثروت آنچنانی هم نداشت. اما در عین حال ناراحت بود.
روایتش هم هست که در قیامت خوب و بد افسوس می‌خورند، خوب‌ها افسوس می‌خورند چرا بیشتر خوبی نکردند. بد‌ها هم افسوس می‌خورند که چرا خوبی نکردند. الا ایّ حال همه مردم در قیامت افسوس دارند. خوب‌ها غصه دارند که چرا بیشتر خوب نشدند و بیشتر به اسلام خدمت نکردند و بد‌ها غصه می‌خوردند که چرا راه خدا را نپیمودند. خداوندا توفیق عمل به این حدیث به همه ما مرحمت بفرما.

 

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را
شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو می دهی جواب هر سلام را
نشانه های آخر الزمان رسیده پشت هم
و کرده است جابجا حلال را حرام را
جهاد اکبر است انتظار تو در این زمان
نه ساده نیست، هرکسی ندارد این مقام را
به این یقین رسیده ام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟
تو روزی عدل و داد را اقامه می کنی و من
ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را
بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را
ز داغ عمه ات و یا ز حال زین العابدین
خودت بگو ز روضه ها بخوانمش کدام را
ز دیر راهب و تنور کوفه روضه خوان شوم
و یا که بازگو کنیم شام شام شام را
تمام اختیار هر دو تا جهان به دست اوست
اگرچه بسته ریسمان دو دست این امام را
شکست قلب عمه زینبت شبیه قامتش
در آن دمی که خیزران شکست احترام را

شاعر: محمد رسولی