زیر باران حرم ، گرمی تب میچسبد
و زیارت همه جا آخرشب میچسبد!
دست بر سینه به سوی حرمت می آیم
پای بوسی تو در اوج ادب میچسبد
نسل در نسل شما عادتکم إحسانید
بی سبب نیست در این خانه طلب میچسبد
باد می پیچد و هوهوی صدای پرچم...
شب میلاد تو همراه طرب میچسبد
ناخودآگاه کنار حرمت میفهمم
نام اجداد تو با اشک به لب میچسبد
طعم "سوهان قم"و"چای نجف" در مشهد
گوشه ی صحن گهرشاد عجب میچسبد
ولادت باسعادت شاه خراسان،انیس النفوس. سلطان علی بن موسی الرضا مبارک
خدایا به چراغانی شادی بخش صحن آزادی ،
آزادی مظلومان جهان اسلام را امضا کن
خدایا به مهربانی صحن گوهرشاد
گوهر شادی را در این سرزمین ، نایاب مپسند .
خدایا به صفای صحن کوثر ، ما رادر دنیا وآخرت جرعه نوش کوثر بخواه.
خدایا به برکت صحن غدیر ، ما را قدر دان وپیام رسان غدیر قرار ده
خدایا به جماعت باشکوه صحن جامع ،
قلب مارا جامع جمیع معرفتها قرار بده .
خدایا به طراوت بهارانه دارالحجه ، بهار ظهور حجتمان را برسان .
خدایا به نواهای ملکوتی دارالحفاظ ،
قران را حافظ ما وما را حافظ قرآن قرار ده .
خدایا به آینه های دارالسیاده ،
امسال را سال سیادت اسلام ومسلمین قرارده .
خدایا به صمیمیت دارالرحمه ، رحمت خاصه خود رااز ما دریغ نکن.
خدایا به درگاه دارالشکر ، مارا شکرگزار
نعمت همسایگی امام رضا (ع) قراربده .
شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر...
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن.
از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست
روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو
سخنرانی کنی...
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند.
پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم
در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند...
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن
وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام
شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید
تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با
عجله برگشت و دیدمدیدم این شهید کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر
گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم ...نشناختم...
منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" حجه الاسلام سید مسعود پور اقایی
گفت با کرب و بلا کعبه من از تو برترم
تو بیابانیّ و من بیت خدای اکبرم
کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای
من همه خون خدا می جوشد از بام و درم
کعبه گفتا مرد و زن بر گرد من آرد طواف
من مَطاف مسلمین از کِهتر و از مِهترم
کربلا گفتا چه گویی هر شب آدینه من
میزبان انبیا از اوّلین تا آخرم
کعبه گفتا انبیا بر گرد من گردیده اند
تو کجا و من کجا تو دیگری من دیگرم
کربلا گفتا که روح انبیا را کعبه ای است
آن منم، زیرا مزار زاده ی پیغمبرم
کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده
این شرافت بس، که من خود زادگاه حیدرم
کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو
من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم
کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار
وصف اسماعیل باشد خاطرات هاجرم
کربلا گفتا منم در خیمه گاه و قتلگاه
سعیِ هفتاد و دو ثارالله را یاد آورم
کعبه گفتا چاه زمزم را کنار من ببین
سالها و قرن ها جوشد زدامان کوثرم
کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین
زمزم تو آب و من خون خدا را ساغرم.
حسین فریاد می زند: "هل من ناصر ینصرنی؟"
و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:
لبیک یاحسین! لبیک...
حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند...
و من باز می گویم:
لبیک یاحسین!لبیک...
حسین شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم:
لبیک یا حسین!لبیک...
حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس نگاه های
حرامم فریاد میزنم
لبیک یا حسین ! لبیک...
حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟
من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد می زنم:
لبیک یا حسین لبیک...
حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین به من نگاه
می کند می گوید: تنهایم یاریم کن...
من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: لبیک...
خورشید غروب کرده است...
من لبخندی می زنم و می گویم:
اللهم عجل لولیک الفرج...
به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:
"دوستت دارم تنهایت نمی گذارم..."
مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند...
مهدی تنهاست...حسین تنهاست...
من این را میدانم اما ...
وای برمن که باز هم غفلت میکنم
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
ازآن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم
همه ماندیم درجهلی شبیه عهد دقیانوس؛
من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غمِ فرزند،
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا، امّا درنگی کن،
از این که باز عاشورا شود تکرار می ترسم
شده کارحبیب من سحرها بهر من توبه
ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم
تمام عمر، خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم
شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد؛
من از بیماریِ آن دیده ی خون بار می ترسم
به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبرخود نگذار، می ترسم
دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن
من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم
هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم،
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم
دمی وصلم، دمی فصلم، دمی قبضم، دمی بسطم
من از بیچارگیّ آخر این کار می ترسد
جهان را قطرۀ اشک غریبی می کند ویران
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
یا صاحب الزمان (علیک السلام)