او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار» ثبت شده است

 

شیعه واقعی

امام صادق(ع) در مورد مشخصات شیعه واقعی می‌فرمایند: «إنما شیعه الجعفر من عفه بطنه و فرجه و شده الجهاده و العمل الخافه و رجا الثوابه و خاف العقابه».

1) «من عفه بطنه»؛ حرام نخورد، عفت بطن داشته باشد، وسواس داشته باشد در حلال و حرام.

حالا اگر می‌دونی این آقا حرام خوره، رشوه خوره چرا می‌ری خونش غذا می‌خوری؟ شیعه کسی هست که حلال بخورد.

2) «و فرجه»؛ فرجش هم عفت داشته باشد. زنا نکند، گناه نکند، دامنش را آلوده نکند.

3) «و شده الجهاده» جد و جهدش هم در عبادت زیاد باشد. به فکر نماز اول وقت، نماز شب، نماز جماعت، خمس، مکه باشد.

4) «و العمل الخاف»؛ و هر کاری که می‌کند برای خدا بکند نه برای ریا. مسجد می‌سازد برای خدا، بیمارستان می‌سازد برای خدا.

5) «و رجا الثوابه»؛ امید ثواب هم داشته باشد. عبادت کند امید هم داشته باشد که خدا ثواب می‌دهد.

6) «و خاف العقابه»؛‌ از عقاب خدا هم بترسد.

اگر همچین آدمی دیدید که این صفات را دارد، شیعه امام صادق(ع) است، اگر این صفات را کسی ندارد به خودش نگوید شیعه هست.

 "زهرا" ، داغ علی را ندید !

 "علی" ، داغ حسن را ندید !

 "حسن" ، داغ حسین را ندید !

 "حسین" ، داغ رقیه را ندید !

 "عباس" ، داغ علی اصغر را ندید !

 چه کشید ""زینب"" که داغ تک تکشان را به عینه دید،،،،

      امان از دل زینب.

 آتش هجرت زده شعله به دلهای ما

 صاحب این دل تویی حضرت صاحب زمان عج

 می رسی و می رود سوز غم از سینه ها

 می رسی و می بری غربت آدینه ها

 مولا یابن الزهرا العجل

 آقا یابن الزهرا العجل

 یابن الحسن ای قبله هفت آسمان

 در هر نفس می جویمت تا پای جان


ای فرزند آدم

 به اندازه ای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید . و به اندازه ای صبر بر آتش دوزخ دارید ، مرا نافرمانی کنید و به اندازه ای که در دنیا باقی هستید ، برای دنیا عمل کنید. و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید.

ای فرزند آدم در زراعت و معاملات خویش ( همچون معامله سَلَف که بهاء را از پیش می دهید ) مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده.

ای فرزند آدم دوستی دنیا را از دل خویش بیرون کن زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود.

ای فرزند آدم آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و از آنچه تو را بازداشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد.

ای فرزند آدم هنگامی که در دلت سختی و جسمت بیماری و در مالت کمبود و در روزیت محرومیت یافتی ، پس بدان ( علت آن ) سخن گفتن تو در اموری است که فایده ای برای تو ندارد.

ای فرزند آدم زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است ، و بار خویش را سبک گردان زیرا ( پُلِ ) صراط بسیار باریک است ، و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا می باشد ، و خواب ( بسیار طولانی ) خود را برای قبر به تأخیر بینداز ، و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی ( سنجش اعمال ) قرار بده و لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و ( خالص ) برای من باش ، و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو ( تا در مقابل ) از آتش دوزخ دور گردی.

ای فرزند آدم کسی که در میان دریا کشتی او شکسته ، و بر تخته پاره ای باقی مانده است مصیبت اش بزرگتر از تو نیست ، زیرا تو به گناهانت یقین داری و از عملت نزدیک به هلاکتی.


اهمیت توبه کردن

 آدم نباید با خودش بگه من چون نفسم هنوز آن طور نشده که بتوانم توبه کنم پس چرا توبه کنم؟ اگر توبه کنم دوباره گناه می‌کنم. از کجا معلوم؟ شاید توبه کردی دیگه گناه نکردی، شاید یک دفعه همین امشب مُردی. چرا این حرف را می‌زنی؟ گفتند که:

به پیری رسم و توبه کنم  آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد 

با توبه به آغوش خدا بروید 

اصلا خدا توبه کننده را دوست دارد. قرآن آیه‌ای دارد: «إن الله یحب التوابین». خدا دوست دارد بنده گناهکارش را که بگه بد کردم. شما دیدید بچه‌تون یک اشتباهی می‌کند می‌گوید غلط کردم. بعد شما بغلش می‌کنید و نازش می‌کنید. شما که بنده‌اید این طوری رفتار می‌کنید اون که خداست چطور؟ 

وسوسه‌های شیطان که مانع توبه می‌شود 

فقط کافیست یک بار بگید نفهمیدم و بد کردم و عمرم را به بطالت صرف کردم. «یا ایها الذین آمنوا لاتقنطوا من رحمۀ الله»؛ ای بندگان من از رحمت خدا مأیوس نشوید. یک وقت شیطان وسوسه می‌کند میگه تو بد کردی، خدا تو را نمی‌بخشد، بیخودی توبه نکن، این حرف شیطان است. 

یأس از رحمت خدا از گناهان کبیره است. یک حدیث داریم می‌فرماید: «اگر گناه جن و انس را کردی نباید ناامید بشی، اگر عبادت جن وانس را کردی نباید مغرور بشی چون ممکن است عباداتت مورد قبول نباشد».

 

انواع گناه و گناهی که خداوند می‌بخشد 

گناه دو نوع است: 

1- یک وقت آدم لج‌بازی می‌کند، با خدا گردن کلفتی می‌کند و هیچ به فکر توبه هم نیست.آنها کارشان خراب است. 

2- ولی بعضی‌ها گناه می‌کنند ولی پشیمانند. مرتب خودش رو می‌خوره که چرا همچنین کاری کردم. 

آنهایی که سر جنگ دارند سخت توبه‌شون قبول می‌شود. خدا می‌فرماید: به عزت و جمال خودم قسم که دیگه تو رو نمی‌بخشم. خوش به حال کسی که در آن دنیا نامه عملشان را که می‌دهند می‌بیند گناه کرده ولی زیرش یک پشیمانی و استغفار هم نوشته شده است. 

استغفار کنید، نماز عصرکه خوندید 70 بار استغفار در تعقیب نماز عصر. شب‌ها نماز شب می‌خونید 70 مرتبه استغفار وارد است. رسول خدا(ص) صبح به صبح استغفار می‌کردند با این که معصوم بودند.

 

عصمت آیت‌الله خوانساری در کلام امام خمینی(ره)  

حالا قرآن آیه‌ای دارد: «فاستغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات ». آنها به خاطر گناهان امّتشان توبه می‌کردند. ما در غیر معصومین هم افرادی داریم. یک وقت از امام پرسیدند آیت الله خوانساری عادل هستند یا نه؟آیت الله خوانساری کسی بودند که بعد از فوتشان سر تشییع جنازه، امام زمان(عج) را دیده بودند. 

بعد از فوت آیت الله خوانساری، امام فرمودند: ایشان صاحب نفس قدسیه بودند، مرجع متقین بودند. امام فرمودند: از عصمت ایشان از من سؤال بکنید،‌ شما از عدالت سؤال می‌کنید؟ ما در عصمت ایشان شک داریم. یعنی غیر معصومین هم افرادی هستند که شهره عصمت درونشان هست. مثل آقای اراکی، آقای خوانساری، آیت‌الله بهجت. 

خوش به حال داداش‌های قدیم. داشی‌های قدیم هم توبه می‌کردند.یک پیراهن سیاه تنشان می‌کردند، محرم، لابه‌لای سینه‌زن‌ها سینه می‌زدند. مشروب‌خور بود ولی توبه می‌کرد که آخر محرم امام حسین(ع) دستش را می‌گرفت.آدم خوبی می‌شد، مسجدی می‌شد، هیئتی می‌شد و دیگر مشروب نمی‌خورد. حدیث داریم خدا از توبه بنده گناه کارش بیش از خود آدم خوشحال می‌شود.



 دو چیز است که گناهان را نابود می کند


مرض؛(1


    امیر المؤمنین(ع) به یکی از اصحابشان که مریض شده بود مؤعظه کردند و فرمودند: «خدا بیماری تو را وسیله کاستن گناهانت قرار داده است.»کسی که تب می‌کند کفاره گناهنش است. ناراحت نشید از این که مریض شدید، شکوه نکنید، فایده مرض این است که گناهان را نابود می‌کند.


سجده؛(2


در روایت داریم که آدم به سجده برود و مدتی بر سجده باشد و ستایش کند. حدیث است که «سجده گناهان را می‌ریزد، همان طور که باد در فصل پاییز برگ درخت را می‌ریزاند.»

  

   گناه آدم را سنگین می‌کند، مثل بعضی‌ها که دیدید نماز صبح که می‌خواهند بخوانند انگار که کوه روی‌شان افتاده است.


مناظره ی جالب امام باقر(علیه السلام) با اسقف اعظم

 خود کامگی و غرور، خلیفه اموی “هشام بن عبدالملک ” را وا داشت که امام محمد باقر ـ علیهالسّلام ـ پیشوای پنجم شیعیان را از مدینه به شام تبعید کند.

 

 امام باقر ـ علیهالسّلام ـ در مدت اقامت خود در شام با مردم آنجا رفت وآمد داشت، روزی دید گروهی از نصاری به سوی کوهی که در شام بود میروند، حضرت از همراهان پرسید: “آیا  امروز نصاری عیدی دارند که این طور با ازدحام به جانب کوه رهسپارند؟ “

 

  در پاسخ گفتند: “خیر امروز عید نصاری نیست بلکه یکی از دانشمندان نصاری در آن کوه منزل دارد؛ مسیحیان میگویند او زمان حواریون (شاگردان حضرت عیسی ـ علیهالسّلام ـ) را  درک کرده است و هر سال در چنین روزی به دیدار آن عالم میروند ومسائل خود را از او میپرسند. “

 

 حضرت به همراهانش فرمود: “بیائید ما هم به همراه آنان نزد آن عالم برویم. “

 

 آنها اطاعت کردند و به همراهی امام باقر ـ علیهالسّلام ـ به طرف منزل او حرکت کردند.

 

 او در درون غاری سکونت داشت؛ نصاری، فرشی را به درون غار برده او را بیرون آورده و بر روی تختی نشانیدند، در حالتی که بسیار پیر و سالخورده بود و از شدت پیری ابروهایش  بروی چشمانش افتاده بود، پس ابروهایش را با حریر زردی به سرش بسته بودند.

 

  حضرت و سایر مردم به گرد او حلقه زدند، وقتی که آن عالم چشم باز کرد مجذوب و متوجه امام باقر ـ علیهالسّلام ـ شد؛ رو به حضرت کرد و گفت: “آیا شما از نصاری هستید یا از امّت  مرحومه (اسلام) میباشید؟ “

 

 امام ـ علیهالسّلام ـ : “از امّت مرحومه و جزو مسلمانان میباشم. ”

 عالم: “آیا از دانشمندان هستی یا از نادانان. ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ : “از نادانان نیستم. ”

 عالم: “شما سؤال میکنید یا من سؤال کنم؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “هر چه خواهی بپرس من آماده جوابم. “

 

  آن عالم پیر نصرانی، رو به نصاری کرد و گفت: “این مرد از امّت محمد ـ صلیالله علیه و آله ـ است و ادعای دانش دارد و میگوید: آنچه می‎‎خواهی سؤال کن، من آماده جوابم، الحال  سزاوار است که چند مسئله از او بپرسم. “

 

آ نگاه رو به حضرت کرده و چنین سؤال کرد:

“ خبر بده مرا از ساعتی که نه شب است و نه روز، آن چه ساعتی است؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آن ساعت، از طلوع فجر تا طلوع خورشید است. “

 

 عالم: “آن ساعت که نه از شب است و نه از روز، پس از چه ساعت‌هایی است. ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آن ساعت از ساعات بهشت است، لذا در آن ساعت بیماران به هوش میآیند و دردها ساکن میشوند و کسی که شب را نخوابیده در این ساعت به خواب میرود و خداوند  این ساعت را در دنیا موجب علاقه کسانی که به آخرت رغبت دارند گردانیده و از برای عمل کنندگان آخرت دلیلی واضح ساخته و برای منکرین آخرت حجتی گردانیده است. “

 

 عالم: “درست گفتی اینک باز من سؤالی کنم یا تو سؤال میکنی؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آنچه میخواهی سؤال کن. “

 

 عالم رو به نصاری کرد و گفت: “این شخص (امام باقر ـ علیهالسّلام ـ) بر مسائل بسیاری واقف است و سپس رو به امام کرد و پرسید:

  “ خبر بده مرا از ساکنین بهشت که چگونه غذا میخورند و میآشامند ولی تخلیه ندارند، (هرگز به مستراح نمیروند) آیا نظیرش در دنیا و جود دارد؟ ” 

امام ـ علیهالسّلام ـ: “مَثَل آنها بسان “جنین ” است که در شکم مادر میخورد ولی بول و غائط از او جدا نمیشود. “

 

 عالم: “کاملاً درست گفتی ولی باز من سؤال کنم یا تو سؤال میکنی؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “سؤال کن آنچه را میخواهی. “

 

 عالم: “خبر دهید مرا از آنچه مشهور است که میوههای بهشت کم نمیشود و هر مقدار که از آنها خورده شود، باز به حالت اول خود باقی است، آیا در دنیا هم نظیری دارد؟ ”

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “نظیرش در دنیا شمع افروخته یا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از او روشن کنند نورش کم نمیشود و به حالت خود باقی است. “

 

 عالم پیر نصرانی گفت: “درست گفتی و اکنون سؤالی میکنم که هرگز پاسخش را نتوانی گفت و آن سؤال این است: خبر دهید مرا از مردی که با عیال خود همبستر شد و سپس آن زن به  دو پسر حامله گردید و هر دو (بصورت دو قلو) در یک ساعت متولّد شدند و هر دو در یک ساعت از دنیا  رفتند ولی یکی از آنها صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال عمر کرد، آنها  کیستند و قصه آنها از چه قرار است؟ “

 

 امام ـ علیهالسّلام ـ: “آن دو پسر، “عزیز ” و “عُزَیر ” بودند؛ آن دو در یک ساعت متولّد شدند و با هم سی سال زندگی کردند، آنگاه خداوند “عُزیر ” را قبض روح کرد و یک صد سال در  صف مردگان بود، ولی “عزیز ” همچنان در دنیا زندگی میکرد. پس از صد سال خداوند “عُزیر ” را زنده کرد و او را دوباره به دنیا برگرداند و او بیست سال با برادرش “عزیز ”  زندگی کرد و سپس هر دو با هم در یک ساعت از دنیا رفتند، روی این حساب “عُزیر ” پنجاه سال عمر کرد ولی “عزیز ” صد و پنجاه سال عمر نمود. “

 

  عالم نصرانی که از علم امام حیرت زده شده بود حرکت کرد و گفت: “از من داناتر و بهتری را آوردهاید تا مرا رسوا نمائید، به خداوند قسم، تا این مرد دانشمند و بزرگوار در شام است  من با شما نصاری سخن نمیگویم و از من چیزی نپرسید؛ اینک مرا به مسکنم باز گردانید. ”

  او را به درون غار بردند و از آن پس هر چه سؤال داشتند از امام باقر ـ علیهالسّلام ـ میپرسیدند و جواب کافی میگرفتند.

 

 منبع: الکافی – الشیخ الکلینی – ج ۸ ص ۱۲۳