او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۱۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین» ثبت شده است


خال لب تو نقطه ی آغاز درسمان

اول "الف" مثال "ابالفضل "، " آسمان "

"با" مثل بانوان حرم مثل بی کفن

"تا" مثل تاولی که زده پای کودکان

"ث " ثار الله است و ثریای عاشقی

"جیم " جای پای اسب عدو ،جسم نیمه جان

"ح" مثل حجمه ،حمله و حیرانی و حسین

"خ" مثل خون و خستگی و خصم و خیزران

"د" مثل درد و داغ و دل و دست بی علم

"ذ" مثل ذوالجناح که شد ذوب از فغان

"ر" مثل راه شام ،رقیه که آب شد

"ز" مثل زردی رخ گل های بوستان

"سین" مثل سایه ی سر و سر نیزه و سنین

"شین" مثل شاخه ای که شده خشک از خزان

"صاد" مثل صبر و صدمه و صهبا و صاعقه

"ضاد" مثل ضجه ناله و فریاد عرشیان

"طا" مثل طوف دور سر و طیف نور سرخ

"ظا" مثل ظالمی که زده سر روی سنان

"ع" عشق، عاطفه، علم و علم و عالمه

"غ" غارت و غم و غضب و سنگ کوفیان

"ف" فاطمه، فدایی و فریاد و فاجعه

"قاف" مثل قصه قافله ققنوس کاروان

"کاف " کربلا، کبودی، یا کاشف الکروب

"لام" لاله ای که له شده زیر مهاجمان

"میم " مثل مشک، موی سفید و منای عشق

"ن" ناله ندبه نعره و نامردی ددان

"و" مثل وای از دل زینب ،ولای دوست

"ه" مثل هروله پی سرهای بر سنان

"ی " مثل یـاحســــین .


***


هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟


خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟



 وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا


 بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟



 گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریب


 صد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟



 دارد سرت برای چه آماده می شود


 پس آفریده اند سرم را برای چه؟



 زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند


 بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟



 من التماس می کنم و تفره می روی


 شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟



ا از مثل تو کریم توقع نداشتم


 اصلا گذاشتند کرم را برای چه؟



 باشد نمی روند ولی جان من! بگو


آ آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟


کوتاه کن کلام...، بماند بقیه‌اش!

 مرده است احترام...، بماند بقیه‌اش!


 از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

 آن هم نشد حرام...، بماند بقیه‌اش!


 هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت؛ آمد به انتقام...

 بماند بقیه‌اش!


 شمشیرها تمام شد و نیزه‌ها تمام

 شد سنگ‌ها تمام...، بماند بقیه‌اش!


 گویا هنوز باور زینب نمی‌شود

 بر سینه‌ی امام؟!...

 بماند بقیه‌اش!


 پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته، در بین ازدحام...

 بماند بقیه‌اش!


 راحت شد از حسین همین که خیال‌شان

 شد نوبت خیام...، بماند بقیه‌اش!


 از قتل‌گاه آمده شمر و ز دامنش خون علی‌الدوام...!!

بماند بقیه‌اش!


 سر رفت... آه

 بعد هم انگشت رفت...!

 کاش از پیکر امام...، بماند بقیه‌اش!


 بر خاک خفته‌ای و مرا می‌برد عدو؛

 من می‌روم به شام...

 بماند بقیه‌اش!


 دل‌واپسم برای سرت روی نیزه‌ها،

 از سنگ پشت‌بام...

 بماند بقیه‌اش!


 حالا قرار هست کجاها رود سرش!؛ از کوفه تا به شام...

 بماند بقیه‌اش!


 تنها اشاره‌ای کنم و رد شوم از آن:

 از روی پشت بام...

 بماند بقیه‌اش!


 قصه به «سر» رسید وَ تازه شروع شد

 شعرم نشد تمام

 بماندبقیه اش...

جمعه سوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

1. "عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام علیه السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.

( ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.)


2. امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.

( مستدرک الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461. )


3. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "کثیر بن عبداللّه " ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.

(تاریخ طبری، ج5، ص410)


هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه السلام بود. همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی کنم.


ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود: 

"مردم کوفه مرا دعوت کرده اند و پیمان بسته اند، بسوی کوفه می روم و اگر خوش ندارید بازمی گردم... ."

( تاریخ طبری، ج5، ص410.)


التماس دعا


پنج شنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

1. امام حسین علیه‏السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد.[1] عالم بزرگوار "سید بن طاووس" نقل کرده است که: امام (ع)چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله به من داده است.[2] 


2. در این روز "حر بن یزید ریاحی" ضمن نامه‏ هایی "عبیداللّه‏ بن زیاد" را از ورود امام (ع)به کربلا آگاه نمود. 


3. در این روز امام علیه‏السلام به اهل کوفه نامه‏ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود.[3] اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه‏السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: 

اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیی‏ءٍ قَدیرٌ؛

خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی. [4]


---------------

منابع:

1.الامام الحسین و اصحابه، ص194؛ البدء والتاریخ، ج6، ص10. 

2. اللهوف، ص35.

3. مقتل الحسین مقرّم، ص 184.

4.بحارالانوار، ج44، ص381.

---------------


التماس دعا

منزل قصر بنی مقاتل

چهارشنبه اول محرم الحرام سال 61 هجری قمری


امام حسین (ع) در این منزل خیمه ی عبیدالله بن حر جعفی را دیدند. حجاج بن مسروق و زید بن معقل هم همراه امام بودند. امام، حجاج بن مسروق را فرستاد و از عبیدالله بن حر جعفی خواست که به او بپیوندد، اما او عذر آورد و تنها گفت: حاضرم اسبم را بدهم. امام هم فرمود که نیازی به اسب تو نداریم و وی اینگونه از فیض شهادت محروم شد.


و گفته اند: امام ، خود به داخل خیمه ی او رفته و طلب یاری و کمک کردند که عبیدالله گفت: بخدا سوگند می دانم که هر کسی از تو پیروی کند سعادتمند خواهد بود، ولی نصرت من تو را از قتال با دشمن بازنمی دارد و در کوفه یاوری ندارید و نفس من راضی به مرگم نیست! ولی اسبم را که ملحفه نام دارد و از بهترین اسبهاست، به تو می دهم. امام در پاسخ فرمودند: "حال که خود ما را یاری نمی کنی، ما نیازی به اسب تو نداریم، ولی تو را نصیحتی می کنم: اگر می توانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ی ما را نظاره گر نباشی. سوگند بخدا اگر کسی بانگ ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را با صورت در آتش می افکند" [1] .


اواخر شب امام دستور دادند از قصر بنی مقاتل آب برداشته و کوچ کنند. پس از ساعتی که حرکت کردند، امام در حال سواره بخواب رفتند و بعد از بیدار شدن فرمودند: "انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین". و دو سه مرتبه این جملات را تکرار نمودند.


علی اکبر (ع) روی به پدر نمود و فرمود: "ای پدر! جانم به فدای تو. خدا را حمد کردی و آیه ی استرجاع خواندی، علت چیست؟" امام حسین علیه السلام فرمودند: "پسرم! در خواب دیدم که شخصی سوار بر اسب بود و می گفت این قوم سیر می کنند و اجل هم بسوی آنان در حرکت است. دانستم که خبر مرگ ماست که به ما داده شده است". علی اکبر (ع) فرمود: "ای پدر! خداوند بدی را از تو دور گرداند؛ آیا ما بر حق نیستیم؟"


امام فرمودند: "ما بر حقیم". 

علی اکبر (ع) فرمود: پس ما را باکی از مرگ نیست که بمیریم و بر حق باشیم" [2].



--------------

منابع:

[1] مقتل الحسین مقرم، ص 189. 

[2] تاریخ طبری ج 6، ص 217. 

--------------


التماس دعا




زیارت امام حسین علیه السلام را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن

که در این صورت خداوند عمرت را طولانی و روزی ات را زیاد می کند

و زندگی ات را همراه با سعادت می کند و جز سعادتمند نمی میری

و نام تو را در شمار سعادتمندان ثبت می کند


امام صادق علیه السلام              

کامل الزیارات ص 152

 

گفت با کرب و بلا کعبه من از تو برترم

تو بیابانیّ و من بیت خدای اکبرم

کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای

من همه خون خدا می جوشد از بام و درم

کعبه گفتا مرد و زن بر گرد من آرد طواف

من مَطاف مسلمین از کِهتر و از مِهترم

کربلا گفتا چه گویی هر شب آدینه من

میزبان انبیا از اوّلین تا آخرم

کعبه گفتا انبیا بر گرد من گردیده اند

تو کجا و من کجا تو دیگری من دیگرم

کربلا گفتا که روح انبیا را کعبه ای است

آن منم، زیرا مزار زاده ی پیغمبرم

کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده

این شرافت بس، که من خود زادگاه حیدرم

کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو

من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم

کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار

وصف اسماعیل باشد خاطرات هاجرم

کربلا گفتا منم در خیمه گاه و قتلگاه

سعیِ هفتاد و دو ثارالله را یاد آورم

کعبه گفتا چاه زمزم را کنار من ببین

سالها و قرن ها جوشد زدامان کوثرم

کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین

زمزم تو آب و من خون خدا را ساغرم.


گفت اول خودتو درست کن بعد برو هییت سینه بزن…
خندیدم گفتم چه بامزه, پس باید به مریض بگیم اول سالم شو بعد برو پیش دکتر…
نزد طبیب رفتم و درمان تو را نوشت…
یک کربلا مرا ببری خوب می شوم…