او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیزه» ثبت شده است





سری به نیزه بلند است در مقابل زینب

سری که سایه کشیده ست روی محمل زینب

 

سری که معجزه اش روی نی تلاوت وحی است

مسیح ِ روی صلیب است در مقابل زینب

 

چه دلفریب صدایی ، چه آیه های به جایی

که بعد خطبه ی خواهر شده مکمِل زینب

 

پس از خطابه ی منبر زمان نوحه سرایی ست

بخوان که گرم شود با دم تو محفل زینب

 

چگونه نفی کنم خارجی خطاب شدن را

بخوان که حل شود از خواندن تو مشکل زینب

 

برایشان بگو از روضه های بازِ دل ما

به استناد روایاتی از مقاتل زینب

 

بگو به کوفه،که در کربلا چه ها که نکردند

بگو چه ها که نشد با سر تو و دل زینب

 

بگو که این اسرا از حریم شیر خدایند

بگو که ناقه ی عریان نبوده منزل زینب

 

یتیم ِعترت و نان تصدقی که حرام است...

اضافه می شود اینگونه بر مسائل زینب

 

ز دست قافله باید بگیرم این همه نان را

ولی اگر بگذارند این سلاسل زینب

 

اسیر این همه خفاش شب پرستم و اینجا

تویی هلال و اباالفضل ماه کامل زینب

 

هزار گرگ گرسنه،هزار چشم حرامی

به جای قاسم و اکبر به دور محمل زینب

 

به پیش هجمه ی سنگین و شوم چشم چرانها

تویی و چند سرِ روی نیزه حائل زینب

 

تو را به نیزه و شمشیرشان به قتل رساندند

ولی ز هلهله حالا شدند قاتل زینب

 

حسین ، جانِ عزیزت به من نگاه بینداز

ببین عوض نشده بعد تو شمایل زینب؟

 

تنم ز کعب نی و تازیانه خورد شد آخر

بعید نیست ز هم وا شود مفاصل زینب

 

سر تو رفته به نی،پس شکسته باد سر من

ز تو عقب نمی افتد در این معامله زینب

شاعر:علی صالحی

کوتاه کن کلام...، بماند بقیه‌اش!

 مرده است احترام...، بماند بقیه‌اش!


 از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

 آن هم نشد حرام...، بماند بقیه‌اش!


 هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت؛ آمد به انتقام...

 بماند بقیه‌اش!


 شمشیرها تمام شد و نیزه‌ها تمام

 شد سنگ‌ها تمام...، بماند بقیه‌اش!


 گویا هنوز باور زینب نمی‌شود

 بر سینه‌ی امام؟!...

 بماند بقیه‌اش!


 پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته، در بین ازدحام...

 بماند بقیه‌اش!


 راحت شد از حسین همین که خیال‌شان

 شد نوبت خیام...، بماند بقیه‌اش!


 از قتل‌گاه آمده شمر و ز دامنش خون علی‌الدوام...!!

بماند بقیه‌اش!


 سر رفت... آه

 بعد هم انگشت رفت...!

 کاش از پیکر امام...، بماند بقیه‌اش!


 بر خاک خفته‌ای و مرا می‌برد عدو؛

 من می‌روم به شام...

 بماند بقیه‌اش!


 دل‌واپسم برای سرت روی نیزه‌ها،

 از سنگ پشت‌بام...

 بماند بقیه‌اش!


 حالا قرار هست کجاها رود سرش!؛ از کوفه تا به شام...

 بماند بقیه‌اش!


 تنها اشاره‌ای کنم و رد شوم از آن:

 از روی پشت بام...

 بماند بقیه‌اش!


 قصه به «سر» رسید وَ تازه شروع شد

 شعرم نشد تمام

 بماندبقیه اش...