شعر از آقای احمد واعظی
من بودم و شب، نزدیک سحر
با چشمی چون یک چشمه گهر
دیدم همه سو با دیده تر
ارض و سما، استاره قمر
همه در شور دگری بودند
منتظر یک خبری بودند
شعر از آقای احمد واعظی
من بودم و شب، نزدیک سحر
با چشمی چون یک چشمه گهر
دیدم همه سو با دیده تر
ارض و سما، استاره قمر
همه در شور دگری بودند
منتظر یک خبری بودند