او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا و زندگی نامه» ثبت شده است

 مستند معبر پخش شده از شبکه ۲


مداحی جدید و دلنشین حاج میثم مطیعی که برای ۱۷۵ غواص شهید تازه تفحص شده سروده است را بشنوید و دانلود کنید.

 

 

متن شعر را می‌توانید در ادامه دریافت کنید.

 

چگونه پیکر حاج همت شناسایی شد

من با همین ماشینی که آمده بودم، آمدم لب آب و با قایق‌ از جزیره رد شدم و با ماشینی دیگر رفتم اندیمشک. وقتی رسیدم معراج با یک صحنه بسیار بسیار بدی مواجه شدم. آن صحنه کربلای خانم حضرت زینب(س) را در ذهنم تدایی کرد. البته ما کجا و آن بانو کجا؟! ولی حس کردم تاریخ تکرار شد، زمانی را دیدم که حضرت زینب(س) دست خالی به مدینه برمی‌گردد؛ چه اتفاقی می‌افتد؟ 

جسمی که می‌گفتند ممکن است حاجی باشد بی جان جلویم بود. کل لشکر هر وقت حاجی را می‌دیدند نوکری همراهش بود، حالا نوکر هست و حاج همت همراه او نیست.

چون پیکر حاجی قابل شناسایی نبود همه منتظر بودند تا من بیایم. وقتی رسیدم لب کانتینر یک وضع بدی بود، کاش دوربینی بود فیلمبرداری می‌کرد. همه گریه می‌کردند. 

رفتم داخل و وقتی جسم او را دیدم گفتم این حاجی است، همه گفتند: نه این حاجی نیست.

با تاکید گفتم: این حاجی است. به آقای عبادیان گفتم: مگر تو دوتا بادگیر سبز به من ندادی گفتی یکی را تو بردار و یکی را حاجی بردارد؟ مگر دو تا عرق‌گیر عنابی ندادی یکی به من و یکی به حاجی؟ مگر دو چراغ قوه به ما ندادی و ...

گفت: چرا.

 بعد یقه محمد ابراهیم را باز کردم، عرق‌گیر را دیدم و گفتم: این عرق‌گیر حاجی است. چراغ قوه را هم از جیبش درآوردم و یکدفعه زدم زیر گریه و دوباره گفتم: حاجی است! 


خاطره ای باقر شیبانی یکی از نیروهای قدیمی لشکر 27 محمد رسول الله(ص).

و ورد أن من یواظب على غسل الجمعة، لا یفنى جسده، کرامة من الله تعالى له.

 هر کس که بر غسل جمعه مداومت داشته باشد ، بدنش درون قبر پوسیده نخواهد شد

 [الصحیح من سیره النبی الاعظم جلد 33 صفحه 89]

 داستانی از شهید محمد رضا شفیعی


یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.

یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد .

یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:

  

 
الله اکبر و الله اکــــبر ...

نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.

اشهد ان لا اله الا الله ...
 
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!

قاطی کرده چرا؟!

خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید ؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که !

مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :

"مگه متوجه نشدید ؟

پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .

من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره !"

همین!

"برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین” (شادی روحشون صلوات)

 

جهان نیوز

آسملن مدهوش آتش بازی است
خط شکستن شیوه خرازی است
دیده ام بارها در میدان مین
تورجی را در کمیل اخرین
این شهید نی نوایی باکریست
رنگ عاشورایی و نیلو فریست.



بعضـــے ها وقتــــے ، مـے رونــــد آن قَدر سبکبارنــــد ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورَد ...

دَر وصیــــت نامـــه اش نوشته بـــود :

" فقط هَفـــت تا نماز غفیله ام قضا شده ؛ لطفـــــاً برایم بخوانیــــد! "