وسط طواف , دخترکی خردسال دیدم که دست به پرده ی کعبه گرفته بود و داشت برای دخترکی دیگر حرف می زد :
ـ قسم به کسی که به جانشینی پیامبر انتخاب شده بود , او میان مردم به عدالت رفتار می کرد .همسر فاطمه ی زهرا بود و حجتش برای ولایت , آشکار ...
دختر به این کوچکی و حرفهای به این بزرگی ؟! جلو رفتم . گفتم :
ـ دختر جان این کسی که می گویی کیست ؟
ـ به خدا که او شاخص ترین چهره , قسمت کننده ی بهشت و جهنم , دانشمند الاهی این امت , سرور امامان , برادر و جانشین پیامبر , علی بن ابیطالب است .
شگفتی ام بیشتر شده بود.
ـ تو از کجا اینها را می دانی ؟ اصلا تو علی را از کجا می شناسی؟
ـ پدرم دوست علی بود . وقتی در صفین شهید شد , من و برادرم آبله گرفته بودیم و از آبله کور شده بودیم . علی آمد خانه ی ما . ما را که دید... به صورتمان دست کشید و شفایمان داد .
خواستم کمی پول به دخترک بدهم . قبول نکرد .گفت :تا وقتی که حسن بن علی را داریم ,
به کمک نیازی نداریم . بعد از من پرسید : علی را دوست داری ؟ گفتم آری . گفت:
ـ دستت را به خوب جایی محکم کرده ای .