خـــــــداےمهربانم
اعتراف مےکنم که گه گاه از مشکلات زندگے
خسته مےشوم و معرفتم کمرنگ مےشود!
اما خدایا مگذار به سبب خستگےهایم
تـــــــــو را فراموش کنم!
خـــــــداےمهربانم
اعتراف مےکنم که گه گاه از مشکلات زندگے
خسته مےشوم و معرفتم کمرنگ مےشود!
اما خدایا مگذار به سبب خستگےهایم
تـــــــــو را فراموش کنم!
خدایا !تو به من نزدیکی همه دوری ها از من است، این منم که چون کودکان سرگرم بازار دنیا شده ام و دستم را از دست رها نموده ام ،اما حالا که گم شده ام ،خودم را و تمام آنچه به من سپرده بودی را گم کرده ام ،صدایت میزنم ،نه فریاد میزنم مثل کودکان گم شده ،زاری میکنم ،بیا و مرا پیدا کن ؛
دنیا بی تو دیگر قشنگ نیست ،ترسناک است بی تو ،بیا و پیدایم کن تا دق نکرده ام...
تو همچنان همینجایی کنار من، اما من تو را نمیبینم چشمهایم سوی دیگری است ،مجذوب دنیا شده ام ،خودت دستم را بگیر مثل همیشه که گم میشوم ...