من هم از لشکر معاویه بودم. به صفین که رسیدیم، معاویه ابولأعور را مامورکرد نگذارند سپاه علی از فرات آب بردارد. ولید و ابن سعد می گفتند « آب را می بندیم تا از تشنگی بمیرید » اما عمروعاص نظر دیگری داشت. می گفت « علی کسی نیست که تشنه بماند » . و نماند. خط شکنان لشکرش را به فرماندهی حسن بن علی فرستاد و سربازان ابوالأعور را کنار زد.
همه نگران شده بودند. معاویه از عمروعاص پرسید « حالا علی چه می کند ؟» عمرو گفت «نگران نباش ،علی مثل تونیست !» و نبود. علی آب برداشتن را برای لشکر ما، برای دشمنانش، آزاد گذاشته بود. حالا فهمیدیم علی یعنی چه! فردای آن روز با جمعیتی از لشکر معاویه،
به سپاه علی پیوستیم. چهره هامان غرق خجالت بود
و دل هامان غرق شادی.