او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان» ثبت شده است


برادر شهید بابایی گفت: مادرم همیشه می‌گفت «تکلیف نمی‌کنم پرچمی که پدرتان برای عزای امام حسین برافراشته است، نگه دارید اما تا آنجا که توان دارید این پرچم را با افتخار بالای خانه شهید بابایی حفظ کنید»

پرده، اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت. 
رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان. 
رازی به اسم هر چه که می دانی. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد. 
و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی، که هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می چکید. 
در این سوی رازناک پرده، آدمیان سه دسته شدند. 
گروهی گفتند: هرگز رازی نبوده، هرگز رازی نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند. خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت. 
و گروهی دیگر گفتند: رازی هست، اما عقل و توان نیز هست. ما رازها را می گشاییم. و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگی را بگشایند. خدا گفت: توفیق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وابمانید. 
و گروه سوم اما، سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازی است و در دل هر راز، رازی. جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت. 
خدا گفت: نام شما را مومن می گذارم، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید. آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابلای رازها عبور داد و در هرعبور رازی گشوده شد. 
و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید. و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد، گروه دوم در گشودن راز اولین واماند و تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند

مى نویسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهى رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالاى کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردى را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى کند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟
گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزى دو مرتبه به همین حالت مى آید، چیزى براى من مى آورد و مرا سیر مى کند و مى رود، پادشاه متنبه شد و ترک سلطنت کرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.


بهترین افراد 
بهترین افراد امت پیامبر (ص) چه کسانی هستند؟

عیاذ بن سلیمان می‌گوید؛ رسول خدا (ص) به من فرمودند: ملکوتیان به من خبر دادند که اخیار امت من کسانی هستند که در ظاهر لبخند می‌زنند ولی در خفا گریه می‌کنند. در ظاهر شوخی می‌کنند، خوش و بش می‌کنند، می‌خندند، ولی وقتی شب تاریک بلند می‌شوند زار زار در خانه ما گریه می‌کنند. یضحکون جهراً فی سعةِ رحمةِ ربِّهم و یبکون سرّاً من خوف شدّةِ عذاب ربِّهم.
خوش به حال آنها. ظاهرا بین مردم که هستند از باب این که رحمت خدا سعه دارد، شادند، می‌خندند. اما در خفا از ترس عذاب خدا زار زار گریه می‌کنند، باید این جوری باشیم نه همه‌اش بخندیم. نه همه‌اش گریه کنیم. 
المؤمن بُشرُه فی وجهه و حزنُه فی قلبه. مومن آنست که ظاهرش خندان است اما در دلش غصه دارد که آیا خدا از من می‌گذرد با این همه گناهی که کردم یا نمی‌گذرد؟ هم در دلمان باید خوف باشد، هم رجاء باشد.
و یذکرون ربَّهم فی بیوت الطیّبة المساجد؛ یکی دیگر از اخیار امت من کسانی هستند که صبح و شام می‌آیند در مساجد و یاد خدا هستند. الآن بعضی‌ها هستند هم صبح می‌آیند اینجا نماز، هم ظهر، هم شب و در مسجد‌های دیگر هم هستند. بعضی‌ها یک دفعه هم نمی‌آیند، بدبختند.
بندگان خالص من آنهایی هستند که یاد خدا می‌کنند در خانه‌های پاکیزه که مساجد است. . . و یدعونه بالسنتهم. . . و با زبانشان هم دعا می‌کنند. رغباًو رهباً؛ هم رغبت دارند هم ترس دارند. . . و یسئلون بأیدیهم خفضاً و رفعاً. . . دستشان را بلند می‌کنند تا خسته می‌شوند. گاهی بالا می‌رود گاهی پایین می‌آید. همین طور دست بالا می‌رود و پایین می‌رود، همه‌اش دعا می‌کنند. اینها بندگان خالص خدا هستند.
و یُقبِلون بقلوبهم عوداً و بدأً. . . و با قلبشان هم اقبال می‌کنند. هی عود می‌کنند، هی ابتدا می‌کنند. و معونتهم علی الناس خفیفة؛ و برای مردم خرجی ندارند، کَلِّ بر مردم نیستند، و علی انفسهم ثقیلة. . . ولی برای خودشان سنگینند، ولی برای دیگران زحمتی ندارند. برای خودشان زحمت دارند. هزینه بار آنان بر دیگران سبک و بر خودشان سنگین است.

بندگان خالص خدا آرام بر روی زمین راه می‌روند

پا برهنه بر زمین می‌جنبند. بعضی‌ها قدیم بودند کفش نداشتند، پابرهنه راه می‌رفتند، حالا نیست. پا برهنه می‌روند. مثل راه رفتن مورچه. صدای پایشان هم را کسی نمی‌شنود. بعضی‌ها قدیم با پوتین و کفش تق تق صدا می‌کردند در کوچه‌ها مردم از خواب می‌پریدند. بندگان خدا کسانی هستند که با پایشان هم مزاحم کسی نیستند. یا پابرهنه راه می‌روند یا کفشی می‌پوشند که بی صدا باشد.
حالا بعضی زن‌ها را هم که پناه می‌بریم به خدا، اگر آنها با کفش‌های صدادار راه بروند. چه گرفتاری دارند آن بدبخت‌ها. کفش‌های مخصوص می‌پوشند، جیرجیر صدا کند که توجه کنند مردم به اینها، اینها به عذاب پروردگار گرفتار می‌شوند.
بندگان خالص خدا تکبر ندارند، آرام راه می‌روند. با وسیله به خدا تقرب می‌جویند. قرآن می‌خوانند. به درگاه خدا آنچه را موجب تقرب پروردگار است، نزدیک می‌کنند. جامه کهنه می‌پوشند، خیلی جامه‌های نو نمی‌پوشند. تمیز می‌پوشند ولی خیلی خودشان را شیک و پیک درست نمی‌کنند. لباس ساده‌ای می‌پوشند. بندگان خوب من اینها هستند.

بهترین جوانان و بدترین پیران چه کسانی هستند؟

پیرمرد هشتاد سالش است کروات زده، خب تو دیگه چرا؟ سر پیری. . . بدترین پیرها این پیرهایی هستند که در پیری شبیه جوان‌ها راه می‌روند. آرایشگاه می‌روند، ریش می‌تراشند، زلفش را شانه می‌کنند، کروات می‌زنند. آخر تو پیر شدی پایت لب گور است. جوان‌ها که تا اذان می‌گویند نماز می‌خوانند اینها را ببین! بهترین جوان‌ها جوانی است که در جوانی مشی‌اش مشیء پیران است و بدترین پیرها کسی است که در پیری مشی‌اش مشیء جوانان است. یعنی مثل جوان‌ها خودش را درست می‌کند.

خداوند به همه ما توفیق بدهد که این حدیث را عمل کنیم. احساس می‌کنند که بر آنان از سوی خداوند متعال گواهانی حاضرند. حس می‌کند که این گواهان اعمالش را مراقبند. مثل اینکه شما اگر بدانید یک مامور هست. زمان طاغوت اگر می‌فهمید یک ساواکی در مجلس هست واعظ روی منبر حرفی نمی‌زد که او برود گزارش بدهد. اینها هم اینطور حس می‌کنند که از طرف پروردگار این طور گواهانی دارند و چشمی نگهبان بر آنها ناظر است. اعمالشان را به دقت بررسی می‌کنند.
غرض اینست که اینها همه بندگان خدا هستند و همه‌اش به فکر رضایت خدا هستند، برای قبرشان توشه بر می‌دارند. برای آخرتشان به فکر توشه‌اند. 
برگ سبزی به گور خویش فرست     کس نیارد ز پس تو پیش فرست

چرا خوبان در روز قیامت حسرت می‌خورند؟

بعضی‌ها ثروت دارند اما به فکر آخرتشان نیستند ولی بعضی‌ها به فکر آخرتند. حاج حسین معصومی هفده تا خانه برای طلبه‌های قم خرید. در مشهد دو تا خانه ساخته زوار می‌روند، یکی هم در قم دارد. تازه بعد از مردنش من خوابش را دیدم می‌گفت چرا برای آخرتم بیشتر کار نکردم ثروت آنچنانی هم نداشت. اما در عین حال ناراحت بود.
روایتش هم هست که در قیامت خوب و بد افسوس می‌خورند، خوب‌ها افسوس می‌خورند چرا بیشتر خوبی نکردند. بد‌ها هم افسوس می‌خورند که چرا خوبی نکردند. الا ایّ حال همه مردم در قیامت افسوس دارند. خوب‌ها غصه دارند که چرا بیشتر خوب نشدند و بیشتر به اسلام خدمت نکردند و بد‌ها غصه می‌خوردند که چرا راه خدا را نپیمودند. خداوندا توفیق عمل به این حدیث به همه ما مرحمت بفرما.

 

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را
شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو می دهی جواب هر سلام را
نشانه های آخر الزمان رسیده پشت هم
و کرده است جابجا حلال را حرام را
جهاد اکبر است انتظار تو در این زمان
نه ساده نیست، هرکسی ندارد این مقام را
به این یقین رسیده ام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟
تو روزی عدل و داد را اقامه می کنی و من
ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را
بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را
ز داغ عمه ات و یا ز حال زین العابدین
خودت بگو ز روضه ها بخوانمش کدام را
ز دیر راهب و تنور کوفه روضه خوان شوم
و یا که بازگو کنیم شام شام شام را
تمام اختیار هر دو تا جهان به دست اوست
اگرچه بسته ریسمان دو دست این امام را
شکست قلب عمه زینبت شبیه قامتش
در آن دمی که خیزران شکست احترام را

شاعر: محمد رسولی

زنده بدون خون تو مکتب نمی شود
مذهب بدون عشق تو مذهب نمی شود
آوره ایم در هیئات تو تا سحر
بی روضه شما شب ما شب نمی شود
این چشم های خشک به دردم نمی خورد
از جام اشک تا که لبالب نمی شود
نظم جهان به ذکر عزای تو بسته است
عالم بدون روضه مرتب نمی شود
جام بلا چه سود به دستش نمی دند
هرکس به بزم گریه مقرب نمی شود
اصحاب تو اگرچه همه نور واحدند
آقا کسی برای تو زینب (س) نمی شود


شاعر: عباس احمدی
 

 نگاهش را به چشمت دوخت زینب
 ز چشمان تو صبر آموخت زینب
 به لب های تو می زد چوب ، بوسه
 به پیش چشم تو می سوخت زینب
 فدای ذکر یارب یا رب تو
 چه اشکی دارد امشب زینب تو
 به لب آورده جان کاروان را
 به هر چوبی که می زد بر لب تو
 تمام روضه آن شب بر ملا بود
 گمانم کربلا در کربلا بود
 بمیرم بوسه های خیزرانی
 فقط یک روضه ی طشت طلا بود

شاعر: یوسف رحیمی