او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۱۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین» ثبت شده است

بعضـــے ها وقتــــے ، مـے رونــــد آن قَدر سبکبارنــــد ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورَد ...

دَر وصیــــت نامـــه اش نوشته بـــود :

" فقط هَفـــت تا نماز غفیله ام قضا شده ؛ لطفـــــاً برایم بخوانیــــد! "

 

 

حاج میثم مطیعی شب ۲۷ محرم سال 93

 

منبع: مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج ٢ ص ١٠٢ ، بحار الأنوار : ج ٤٥ ص ١٧٢ ح ٢٠ .

إنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام لَمّا حُمِلَ إلَى الشّامِ جَنَّ عَلَیهِمُ اللَّیلُ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ الیَهودِ، فَلَمّا شَرِبوا وسَکِروا، قالوا لَهُ: عِندَنا رَأسُ الحُسَین
فَقالَ لَهُم: أرونی إیّاهُ، فَأَرَوهُ إیّاهُ بِصُندوقٍ یَسطَعُ مِنهُ النّورُ إلَى السَّماءِ ، فَعَجِبَ الیَهودِیُّ ، وَاستَودَعَهُ مِنهُم ، فَأَودَعوهُ عِندَهُ .
فَقالَ الیَهودِیُّ لِلرَّأسِ وقَد رَآهُ بِذلِکَ الحالِ : اِشفَع لی عِندَ جَدِّکَ . فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، وقالَ : إنَّما شَفاعَتی لِلمُحَمَّدِیّینَ ولَستَ بِمُحَمَّدِیٍّ ، فَجَمَعَ الیَهودِیُّ أقرِباءَهُ ، ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ ووَضَعَهُ فی طَستٍ ، وصَبَّ عَلَیهِ ماءَ الوَردِ ، وطَرَحَ فیهِ الکافورَ وَالمِسکَ وَالعَنبَرَ .
ثُمَّ قالَ لِأَولادِهِ وأقرِبائِهِ : هذا رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ قالَ : وا لَهفاه ! لَم أجِد جَدَّکَ مُحَمَّدا فَاُسلِمَ عَلى یَدَیهِ ، ثُمَّ وا لَهفاه لَم أجِدکَ حَیّا فَاُسلِمَ عَلى یَدَیکَ واُقاتِلَ دونَکَ ، فَلَو أسلَمتُ الآنَ أتَشفَعُ لی یَومَ القِیامَةِ ؟
فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، فَقالَ بِلِسانٍ فَصیحٍ : إن أسلَمتَ فَأَنَا لَکَ شَفیعٌ . قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ وسَکَتَ ؛ فَأَسلَمَ الرَّجُلُ وأقرِباؤُهُ

ترجمه: هنگامى که سر امام حسین علیه السلام را به شام مى بردند ، شب بر آنان در آمد . آنان ، بر مردى یهودى فرود آمدند و چون شراب نوشیدند و مست شدند ، گفتند : سر حسین ، نزد ماست . او به آنان گفت : آن را به من ، نشان بدهید .
آنان ، سر را در صندوقى به او نشان دادند که از آن تا آسمان ، نور بر مى خاست . یهودى به شگفت آمد و از آنان خواست که آن را به او امانت دهند . آنان نیز آن را امانت دادند . یهودى ، هنگامى که سر را به آن حال دید ، به آن گفت : شفاعت مرا نزد جدّت بکن . خدا ، سر را به زبان در آورد و گفت : شفاعت من ، فقط براى معتقدان به دین محمّد صلى الله علیه و آله است و تو محمّدى نیستى.
یهودى ، نزدیکانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتى نهاد و گلاب بر آن ریخت و کافور و مُشک و عنبر بر آن نهاد . آن گاه به فرزندان و نزدیکانش گفت : این ، سر فرزند دختر محمّد صلى الله علیه و آله است . سپس گفت : آه که جدّت محمّد را نیافتم تا به دست او اسلام بیاورم! و آه که تو را زنده نیافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برایت بجنگم! اگر اکنون مسلمان شوم ، روز قیامت ، شفاعتم را مى کنى؟ خدا ، سر را به سخن در آورد و آن ، با زبانى شیوا گفت : «اگر اسلام بیاورى ، من شفیع تو خواهم بود» . این را سه بار گفت و خاموش شد . مرد یهودى و نزدیکانش ، مسلمان شدند .
 

حاج میثم مطیعی شب ۲۷ ماه محرم سال ۹۳


تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
رگ های گردنت چقدر نامرتب است
ای جان من چگونه جدا شد مگر سرت؟
این جای سنگ نیست، گمان می کنم حسین
افتاده است زیر سم اسب ها سرت...
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت

شاعر: علی اکبر لطیفیان

آخرین وداع مادر با فرزند شهیدش....

بگذارید و بگذرید،ببینید و دل مبندید،چشم بیاندازید و دل مبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت....

 

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را
شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو می دهی جواب هر سلام را
نشانه های آخر الزمان رسیده پشت هم
و کرده است جابجا حلال را حرام را
جهاد اکبر است انتظار تو در این زمان
نه ساده نیست، هرکسی ندارد این مقام را
به این یقین رسیده ام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟
تو روزی عدل و داد را اقامه می کنی و من
ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را
بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را
ز داغ عمه ات و یا ز حال زین العابدین
خودت بگو ز روضه ها بخوانمش کدام را
ز دیر راهب و تنور کوفه روضه خوان شوم
و یا که بازگو کنیم شام شام شام را
تمام اختیار هر دو تا جهان به دست اوست
اگرچه بسته ریسمان دو دست این امام را
شکست قلب عمه زینبت شبیه قامتش
در آن دمی که خیزران شکست احترام را

شاعر: محمد رسولی

زنده بدون خون تو مکتب نمی شود
مذهب بدون عشق تو مذهب نمی شود
آوره ایم در هیئات تو تا سحر
بی روضه شما شب ما شب نمی شود
این چشم های خشک به دردم نمی خورد
از جام اشک تا که لبالب نمی شود
نظم جهان به ذکر عزای تو بسته است
عالم بدون روضه مرتب نمی شود
جام بلا چه سود به دستش نمی دند
هرکس به بزم گریه مقرب نمی شود
اصحاب تو اگرچه همه نور واحدند
آقا کسی برای تو زینب (س) نمی شود


شاعر: عباس احمدی
 

 نگاهش را به چشمت دوخت زینب
 ز چشمان تو صبر آموخت زینب
 به لب های تو می زد چوب ، بوسه
 به پیش چشم تو می سوخت زینب
 فدای ذکر یارب یا رب تو
 چه اشکی دارد امشب زینب تو
 به لب آورده جان کاروان را
 به هر چوبی که می زد بر لب تو
 تمام روضه آن شب بر ملا بود
 گمانم کربلا در کربلا بود
 بمیرم بوسه های خیزرانی
 فقط یک روضه ی طشت طلا بود

شاعر: یوسف رحیمی