او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسلام» ثبت شده است

 مغرب رسید و عرش خدا خورد بر زمین

 از اسب سیّدالشهدا خورد بر زمین


 حتی خدای عزّوجل نیز گریه کرد

 وقتی غریب کرب و بلا خورد بر زمین


ا و بیشتر ز تشنگی خود گرسنه بود

 اصلاً نخورد آب و غدا خورد بر زمین


 گفتند کافر است، پس آنقدر می زدند

 ارباب با کرامت ما خورد بر زمین


 هر نیزه رفت خدمت یک عضو از تنش

 آقا میان معرکه تا خورد بر زمین

 

 شد نیم خیز با کمک نیزه ها ولی

 تا خواست که شود سر پا خورد بر زمین


 اکبر عصای پیری او بود بی گمان

 شاید که او نداشت عصا خورد بر زمین


 من و این روضه ها الحمدلله


 من و یاد شما الحمدلله


 من و ماه محرم زنده بودن


 بود حُسن عطا الحمدلله


 نبودم، حق مرا سینه زنت کرد


 شدم اهل بکا الحمدلله


 من از دامان پاک مادر خود


 تو را گشتم گدا الحمدلله


 من از هیئت هزاران خیر دیدم


 شدم حاجت روا الحمدلله


 سیاهی عزایت نور محض است


 که گشته رزق ما الحمدلله


 رسد روزی که در سجده بگویم


 رسیدم کربلا الحمدلله

 رسیدم کربلا الحمدلله

 رسیدم کربلا الحمدلله


چهار شنبه هشتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

1."خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته اند که در روز هشتم محرم امام حسین (ع) و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام (ع)کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می کَند و آب بدست می آورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین (ع)و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.[1]


2.در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام (ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند از آنان مضایقه می کنی؟ 


عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم. 

یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام (ع)رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.[2]


3. امام علیه السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. شب هنگام امام حسین (ع) با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین (ع) به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد. 


در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام (ع)که فرمود: آیا می خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را می سازم. ابن سعد گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند. 


حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه می شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می دانم که از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.[3]


4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین (ع) را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی گردم یا به مملکت دیگری می روم. عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.[4]



---------------------

منابع:

1. وقایع الایام، ج5، ص27؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج1، ص244.

2. کشف الغمة، ج2، ص47.

3. بحارالانوار، ج44، ص388.

4.ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص82.

---------------------


التماس دعا



 

 

 


خال لب تو نقطه ی آغاز درسمان

اول "الف" مثال "ابالفضل "، " آسمان "

"با" مثل بانوان حرم مثل بی کفن

"تا" مثل تاولی که زده پای کودکان

"ث " ثار الله است و ثریای عاشقی

"جیم " جای پای اسب عدو ،جسم نیمه جان

"ح" مثل حجمه ،حمله و حیرانی و حسین

"خ" مثل خون و خستگی و خصم و خیزران

"د" مثل درد و داغ و دل و دست بی علم

"ذ" مثل ذوالجناح که شد ذوب از فغان

"ر" مثل راه شام ،رقیه که آب شد

"ز" مثل زردی رخ گل های بوستان

"سین" مثل سایه ی سر و سر نیزه و سنین

"شین" مثل شاخه ای که شده خشک از خزان

"صاد" مثل صبر و صدمه و صهبا و صاعقه

"ضاد" مثل ضجه ناله و فریاد عرشیان

"طا" مثل طوف دور سر و طیف نور سرخ

"ظا" مثل ظالمی که زده سر روی سنان

"ع" عشق، عاطفه، علم و علم و عالمه

"غ" غارت و غم و غضب و سنگ کوفیان

"ف" فاطمه، فدایی و فریاد و فاجعه

"قاف" مثل قصه قافله ققنوس کاروان

"کاف " کربلا، کبودی، یا کاشف الکروب

"لام" لاله ای که له شده زیر مهاجمان

"میم " مثل مشک، موی سفید و منای عشق

"ن" ناله ندبه نعره و نامردی ددان

"و" مثل وای از دل زینب ،ولای دوست

"ه" مثل هروله پی سرهای بر سنان

"ی " مثل یـاحســــین .