او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهربانی خدا» ثبت شده است

پاکدست بسیار زیبای امام موسی صدر از سید حسن آقامیری




 

بیانات آقای جاودان درباره عید نوروز و مراقبه نورروزی لازم برای این ایام





الان ایام نوروز در پیش است. این تعطیلات برای دبیرستانی­ها و دانشگاهیان حدود 20 یا 25 روز است و انسان برای اینکه تمام سرمایه عمرش را در این مدت به باد دهد فرصت دارد. وسائلش هم معمولا آماده است.

پاکدست بسیار زیبای عید مادرانه

با تشکر از آقای آقا‌میری

فایل تصویری:


فایل صوتی:


مى نویسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهى رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالاى کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردى را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى کند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟
گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزى دو مرتبه به همین حالت مى آید، چیزى براى من مى آورد و مرا سیر مى کند و مى رود، پادشاه متنبه شد و ترک سلطنت کرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.


ای فرزند آدم

 به اندازه ای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید . و به اندازه ای صبر بر آتش دوزخ دارید ، مرا نافرمانی کنید و به اندازه ای که در دنیا باقی هستید ، برای دنیا عمل کنید. و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید.

ای فرزند آدم در زراعت و معاملات خویش ( همچون معامله سَلَف که بهاء را از پیش می دهید ) مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده.

ای فرزند آدم دوستی دنیا را از دل خویش بیرون کن زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود.

ای فرزند آدم آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و از آنچه تو را بازداشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد.

ای فرزند آدم هنگامی که در دلت سختی و جسمت بیماری و در مالت کمبود و در روزیت محرومیت یافتی ، پس بدان ( علت آن ) سخن گفتن تو در اموری است که فایده ای برای تو ندارد.

ای فرزند آدم زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است ، و بار خویش را سبک گردان زیرا ( پُلِ ) صراط بسیار باریک است ، و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا می باشد ، و خواب ( بسیار طولانی ) خود را برای قبر به تأخیر بینداز ، و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی ( سنجش اعمال ) قرار بده و لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و ( خالص ) برای من باش ، و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو ( تا در مقابل ) از آتش دوزخ دور گردی.

ای فرزند آدم کسی که در میان دریا کشتی او شکسته ، و بر تخته پاره ای باقی مانده است مصیبت اش بزرگتر از تو نیست ، زیرا تو به گناهانت یقین داری و از عملت نزدیک به هلاکتی.

عادت همه ی مادرها همین است. وقتی یک غذای لذیذی درست می کنند که باب طبع فرزندشان هم هست، اگر او نباشد، یا خواب باشد، یا سیر... برایش کنار می گذارند. من که در میان مادرانی که سراغ دارم ندیده ام بگوید بی خیال. می خواست اینجا باشد، بیاید سر سفره بخورد! همیشه سهم فرزند محفوظ است... چند روز است به سفره دار این ایام، به همان که مهربان تر از مادر خطابش کرده اند، به مولایم در دل می گویم: نیمه ی ماه هم رسید من خواب مانده ام و جا مانده... گمان ندارم از سفره ی رنگانگ و پر برکت این ماه چیزی برایم کنار نگذارید. خوبان دل سیر از سر این سفره بلند شوند و من گرسنه بمانم... خوب یا بد همه فرزند شماییم و ...

(عارف بزرگ مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابى)

شعر زیبایی از سید حمیررضا برقعه ای درباره شب قدر:

در شب قدر دلـم بـا غـزلی هـمـدم شـد
 بـین مـا فاصله هـا واژه بـه واژه کـم شـد


 چـارده مرتبه قرآن کـه گـرفتـم برسـر
 در حرم یک به یک ابیات غزل، محرم شد

 ابـتـدا حرف دلم را بـه نـگـاهـم دادم 
 بوسه می خواست لبم، گنبد خضرا خم شد

 خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
 گـفـت: ایـوان نـجـف بوسـه گـه عـالـم شـد

 بعدهم پـشت همان پـنجره ی رویـایـی 
 چـشم من ، محو ضریحی که نمی دیدم شد

 خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق 
 گـریـه مـرهم بشـود ، خون جگر مرهم شـد

 گریه کردم، عطش آمد به سراغم ، گفتم:
 بـه فـدای لب خشکـت ! هـمه جـا زمـزم شـد

 روی سـجـاده ی خـود یـاد لـبت افتـادم
 تـشـنـه ام بـود ، ولـی آب بـرایـم سـم شـد

 زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
 از محمد(ص) به محمد(ع) که میّسر هم شد

 من مسلمان شده ی مذهب چشمی هستم
 که در آن عاطفه با عشق و جنون توام شد

 سـال هـا پـیـر شـدم در قـفـس آغـوشت
 شـکر کردم ، در و دیوار قفس محکم شد

 کاروان دل من بس که خراسان رفته است
 تـار و پـود غـزلـم جـاده ی ابـریـشـم شـد

 سال ها شعر غریبانه در ابـیات خودش 
 خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
 بـرگ در بـرگ مفاتـیح پـر از شبنـم شـد

 یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت 
 یک قدم مانده به او کار جهـان مبهـم شد

 بـیـت آخـر نـکند قافیـه غـافـلگـیـرت 
 آی برخیز ! که این قافیه «یـاقـائـم» شد...

شهادت حضرت امیرالمومنین را تسلیت عرض می کنم.