او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علما» ثبت شده است

در ادامه کلیپی از آقای جاودان (ره) را مشاهده می‌کنید که درباره صلح امام حسن ع و برهه تاریخی این معصوم صحبت می‌کنند.



کلیپی از اقا مجتبی تهرانی درباره ماه رمضان
 

آیت الله حق شناس(ره)

ابلیس شاگرد نفس است

اگر شما بخواهید این نفس را که استاد شیطان است بکوبید و رام کنید

بـــــــــاید خود را فقیر کنید. 

باید خودتان را در مقابل عظمت حضرت حق هیچ بدانید. 

بعد از این مرحله، مرحله شب زنده داری است، این دو راه، راه مبارزه با نفس است.

 پیامبر صلى الله علیه و آله :

بَیتُ الشَّیاطینِ مِن بُیوتِکُم بَیتُ العَنکَبوتِ

خانه هاى عنکبوتى که در اتاق هاى شماست، لانه شیاطین است.

کافى ج 6، ص 532، ح 11

از آقای شیخ جعفر مجتهدی نقل شده:

زمانی که در نجف اشرف اقامت داشتم به مولا امیرالمؤمنین عرض کردم: ای مولای من، اسم اعظم را به من عطا فرمایید.

حضرت در پاسخ، 21 روز ریاضت در مسجد کوفه برای من تجویز نمودند.

روزها و شبها می‌گذشت... و در این 21 شبانه روز به ریاضت و شب زنده‌داری خود ادامه می‌دادم و به دستور حضرت امیر کاملا عمل می‌کردم.

سرانجام شب بیست و یکم فرا رسید.

و مشغول ذکر بودم و تا نزدیکی‌های صبح از اسم اعظم خبری نشد.

به حضرت عرض کردم: مولای من! طبق دستور شما وظایفم را انجام دادم (اما چرا نتیجه‌ای نگرفتم؟)

دراین هنگام، ناگهان ستونی از نور، از جانب آسمان به طرف همان استوانه‌ای که من در کنار آن نشسته بودم، درخشش کرد و ندایی بلند شد که:

شیخ جعفر، اسم ولی هر زمان اسم اعظم الهی است.

اگر اسم اعظم را می‌خواهی به در خانه امام زمان برو و از این اسم شریف:

 

((یا صاحبَ الزَّمان اَغِثنی، یا صاحبَ الزَّمان اَدْرِکنی)) 

نگذر،

این همان اسم اعظم حق است.

در گرفتاری‌های روحی، معنوی، مادی، توجه و توسلتان به این اسم شریف باشد...


لاله‌ای از ملکوت ج1ص339


شیخ مرتضی انصاری(ره)
شیخ اعظم، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیک حمّام به دوش مى گرفت و او را به زن حمامى سپرده، مى ایستاد، تا بعد از پایان کار او را به خانه برگرداند.
هر شب به دست بوسى مادر مى آمد، و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت.
پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است که از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با کثرت کار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنکه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود.
حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره)
ایشان زمانی که می‌خواستند از عراق و کربلا به ایران هجرت کنند از دار دنیا فقط یک منزل مسکونی در کربلا داشتند و آن را به سیدی تملیک نمودند و بهای آن را یک سال نمازقضا در حرم مطهر امام حسین(ع) به نیابت از مرحوم پدرشان قرار دادند.
آیت الله خوئی(ره)
ایشان نسبت به والدین خویش کمال احترام را داشتند حتی در راه رفتن، وقتی که ایشان برای دیدن طلاب از نجف به قم به مدرسه فیضیه آمدند با وجود مقامی که داشتند جلوی در ایستادند تا پدرشان که یک روحانی ساده بود اول داخل شود.
آیت‌الله العظمی بروجردی(ره)
در زندگی ایشان نوشته‌اند که در سال 1314هـ .ق که ایشان بیست و دومین بهار عمرش را پشت سر می‌گذاشت، پدرش نامه‌ای به وی نوشت و او را از اصفهان به بروجرد احضار کرد.
آیت‌الله بروجردی گمان می‌کرد پدرش می‌خواهد او را برای ادامه تحصیل، به نجف اشرف، که بزرگ‌ترین حوزه علمیه شیعه بود، بفرستد؛ ولی پس از دیدار پدر و بستگان، مشاهده می‌کند که برخلاف انتظار وی، آنها مقدمات ازدواجش را فراهم کرده‌اند.
از این موضوع، اندوهگین می‌شود و چون پدرش علت اندوه و تأثر او را می‌پرسد، می‌گوید من با خاطر آسوده و جدیت بسیار، سرگرم دانش‌آموزی بودم، ولی اکنون بیم آن دارم که تأهل، میان من و مقصودم فاصله اندازد و مرا از تعقیب مقصود و رسیدن به هدفم بازدارد.
پدر می‌گوید: فرزندم! این را بدان که اگر به دستور پدرت عمل کنی، امید است که خداوند به تو توفیق دهد تا به پیشرفت‌های مهمی که در نظر داری، برسی.
این احتمال را هم بده که اگر به این آرزوی پدر ترتیب اثر ندهی؛ با همه جدیتی که در تحصیل داری، به جایی نرسی! گفته پدر در وی اثر می‌بخشد و تردید او را برطرف می‌سازد. سرانجام پس از ازدواج، دوباره به اصفهان برمی‌گردد سال‌ها به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلف اهتمام می‌ورزد.
آیت‌الله مرعشی نجفی(ره)
زمانی که در نجف بودیم، یک روز مادرم گفتند: «پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای نهار.» حقیر رفتم طبقه فوقانی؛ پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود.
ماندم چه کنم، خدایا امر مادرم را اطاعت کنم؟ از طرفی می‌ترسیدم با بیدار کردن ایشان، باعث رنجش خاطر مبارکشان شوم.
خم شدم و لب‌هایم را کف پاهای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم تا اینکه[پدرم] به خاطر قلقلک پا بیدار شد و دید من هستم. پدرم، سیدمحمود مرعشی، وقتی این علاقه و ادب و احترام را از من دید، فرمود: شهاب‌الدین تو هستی؟! عرض کردم: بله آقا.
دستش را به‌سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد». آیت‌الله شهاب الدین مرعشی نجفی می‌فرمود: هرچه دارم از برکت دعای پدرم است.
علامه طباطبایی(ره)
علامه طباطبائی فرمودند:«آقای ادیب ( نام ایشان آقای شیخ محمد علی ارتقائی ملقب به ادیب العلماء است) که از شاگردان برادر من آقا سید محمد حسن بود، چون روح مرحوم قاضی (ره) را حاضر کرده بود و از رفتار من سۆال کرده بود،فرموده بود:
روش او بسیار پسندیده است؛ فقط عیبی که دارد آن است که پدرش از او ناراضی است و می گوید: در ثواب تفسیری که نوشته است مرا سهیم نکرده است!چون این مطلب را برادرم از تبریز به من نوشت، من با خود گفتم: من برای خودم در این تفسیر ثوابی نمی دیدم، تا آنکه آن را هدیه به پدرم کنم.
خداوندا، اگر تو برای این تفسیر ثوابی مقدر فرموده ای، همه آن را به والدین من عنایت کن. و ما همه را به آنها اهداء می کنیم!پس از یکی دو روز کاغذ دیگری از برادرم آمد، و در آن نوشته بود که: چون روح مرحوم قاضی را احضار کرد، مرحوم قاضی فرموده بودند: اینک پدر از سید محمد حسین راضی شده و به واسطه شرکت در ثواب بسیار مسرور است. و از این اهداء ثواب هم هیچ کس خبر نداشت!
شیخ حسین زاهد(ره)
یکی از آشنایان ایشان می‌گوید: شیخ حسین مادر پیرى داشتند که شیخ مراقبت ایشان را بر عهده داشت. مادر به حدى پیر بود که نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر لگنى قرار مى داد .وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد، یعنى وقت برداشتن لگن است .
روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نکرد؛ خیلى طول کشید تا آقا بیاید. وقتى آقا در را باز کرد، دیدم لباسشان خیس
است . از آقا سۆ ال کردم چرا لباستان خیس است ؟
فرمود: موقعى که مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و کمى دیر رفتم ، همین که نزد مادر رفتم ، از عصبانیت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد .
گفتم : مادرتان چیزى نگفت .
آقا فرمود: چرا، وقتى مادرم دید که لباس مرا نجس کرده است گفت : ننه ، حسین ، نجست کردم ، جواب دادم ، مادر چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده ؛ این همه من شما را در کودکى نجس کردم ، شما چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد.
استاد شهید مطهری(ره)
استاد شهید مرتضی مطهری می‌فرمود: گه‌گاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم می‌اندیشم، احساس می‌کنم یکی از مسائلی که باعث خیر و برکت در زندگی‌ام شده و همواره لطف و عنایت الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوانی بوده که به والدین خود کرده‌ام؛ به‌ویژه در دوران بیماری.
علاوه بر توجه عاطفی، تا آنجا که توانایی‌ام اجازه می‌داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک کرده‌ام. آیت‌الله خامنه‌ای درباره احترام استاد مطهری به والدینشان می‌فرماید: پدرشان یک روحانی محترمی بود در فریمان که مرحوم مطهری احترام زیادی برای ایشان قائل بودند و خضوع ایشان در مقابل پدر، زبانزد بود.

وقتی علت را از استاد سۆال می‌کردیم؛ ایشان می‌گفتند: اول کسی که مرا به مسائل معنوی و حال عبادت هدایت کرد، پدرم بود و از دوران کودکی و جوانی مرا به قرآن خواندن وادار می‌کرد