او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

چگونه پیکر حاج همت شناسایی شد

من با همین ماشینی که آمده بودم، آمدم لب آب و با قایق‌ از جزیره رد شدم و با ماشینی دیگر رفتم اندیمشک. وقتی رسیدم معراج با یک صحنه بسیار بسیار بدی مواجه شدم. آن صحنه کربلای خانم حضرت زینب(س) را در ذهنم تدایی کرد. البته ما کجا و آن بانو کجا؟! ولی حس کردم تاریخ تکرار شد، زمانی را دیدم که حضرت زینب(س) دست خالی به مدینه برمی‌گردد؛ چه اتفاقی می‌افتد؟ 

جسمی که می‌گفتند ممکن است حاجی باشد بی جان جلویم بود. کل لشکر هر وقت حاجی را می‌دیدند نوکری همراهش بود، حالا نوکر هست و حاج همت همراه او نیست.

چون پیکر حاجی قابل شناسایی نبود همه منتظر بودند تا من بیایم. وقتی رسیدم لب کانتینر یک وضع بدی بود، کاش دوربینی بود فیلمبرداری می‌کرد. همه گریه می‌کردند. 

رفتم داخل و وقتی جسم او را دیدم گفتم این حاجی است، همه گفتند: نه این حاجی نیست.

با تاکید گفتم: این حاجی است. به آقای عبادیان گفتم: مگر تو دوتا بادگیر سبز به من ندادی گفتی یکی را تو بردار و یکی را حاجی بردارد؟ مگر دو تا عرق‌گیر عنابی ندادی یکی به من و یکی به حاجی؟ مگر دو چراغ قوه به ما ندادی و ...

گفت: چرا.

 بعد یقه محمد ابراهیم را باز کردم، عرق‌گیر را دیدم و گفتم: این عرق‌گیر حاجی است. چراغ قوه را هم از جیبش درآوردم و یکدفعه زدم زیر گریه و دوباره گفتم: حاجی است! 


خاطره ای باقر شیبانی یکی از نیروهای قدیمی لشکر 27 محمد رسول الله(ص).

و ورد أن من یواظب على غسل الجمعة، لا یفنى جسده، کرامة من الله تعالى له.

 هر کس که بر غسل جمعه مداومت داشته باشد ، بدنش درون قبر پوسیده نخواهد شد

 [الصحیح من سیره النبی الاعظم جلد 33 صفحه 89]

 داستانی از شهید محمد رضا شفیعی


قال رسولُ اللّه‏ِ صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله : أکثِرْ مِن الطَّهورِ یَزِدِ اللّه‏ُ فیعُمرِکَ ، وإنِ استَطَعتَ أن تَکونَ بِاللَّیلِ والنَّهارِ على طَهارَةٍ فافعَلْ ؛ فإنَّکَ تَکونُ إذا مُتَّ علَى الطَّهارَةِ شَهیدا .


پیامبر خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله : 

فراوان وضو بگیر تا خداوندعمر تو را زیاد گرداند. و اگر توانستى شب و روز با طهارت باشى این کار را بکن ؛ زیرا اگر در حال طهارت بمیرى، شهید خواهى بود.


قال رسولُ اللّه صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله : الطّاهِرُ النّائمُ کالصّائمِ القائمِ .

پیامبر خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله

کسى که با طهارت بخوابد،همانند روزه‏ دارِ شب‏ زنده‏ دار است.

منبع:

میزان الحکمه.جلد 14.صفحه 6866


یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.

یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد .

یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:

  

 
الله اکبر و الله اکــــبر ...

نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.

اشهد ان لا اله الا الله ...
 
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!

قاطی کرده چرا؟!

خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید ؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که !

مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :

"مگه متوجه نشدید ؟

پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .

من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره !"

همین!

"برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین” (شادی روحشون صلوات)

 

جهان نیوز

 

 

بعضـــے ها وقتــــے ، مـے رونــــد آن قَدر سبکبارنــــد ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورَد ...

دَر وصیــــت نامـــه اش نوشته بـــود :

" فقط هَفـــت تا نماز غفیله ام قضا شده ؛ لطفـــــاً برایم بخوانیــــد! "


همسر شهید طهرانی مقدم با اشاره به حضور سرزده مقام معظم رهبری در منزل شهید پس از شهادت ایشان گفت: حضرت آقا آمدند و در این دیدار گفتند که ۲۵ سال حاج حسن را از نزدیک می‌ شناختند.
حرف حساب شهید طهرانی با همسرش در شب خواستگاری +تصاویر

به گزارش ساجده به نقل از  سرویس مقاومت جام نیوز، سرچشمه تهران و آن روز واقعه که به نام شهید بهشتی و هفتاد و دو تن ثبت شده است. محله ای که شاید نامش به شهدای بزرگ انقلاب گره خورده... اما سرچشمه، نام مردان بزرگ دیگری را هم در شناسنامه خود ثبت کرده است. ۶ آبان ماه ۱۳۳۸ بود که در همین محله قدیمی تهران پسری به دنیا آمد که نامش را حسن نامیدند. پسری که والدینش فکر نمی کردند روزی یکی از تاثیرگذارترین مردان تاریخ ایران خواهد شد.

دوران جوانی حسن همراه با دوران مبارزات مردم با رژیم ستمشاهی بود و حسن هم مانند تمامی مردم در تظاهرات ها و فعالیتهای انقلابی حضور داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیته انقلاب و قبل از آغاز جنگ در تیرماه ۱۳۵۹ عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

آری این پسر نامش حسن طهرانی مقدم است. سرداری که دیگر نام و خدماتش جهانی شده است و او را بعنوان پدرموشکی ایران می شناسند.
 

خوش بحال آبان ماه

امان از آبان ماه؛ ... ماهی آشنا برای حسن و خانواده اش ... حسن طهرانی مقدم ۶ آبان ماه ۳۸ به دنیا آمد، آبان ماه ۶۳ برای دوره آموزشی پرتاب موشک به سوریه رفت و ۱۸ آبان ماه ۱۳۹۰ هم به شهادت رسید... خوش به حال آبان ماه...

بر اساس این گزارش، شهید حسن طهرانی مقدم نامی نیست که بتوان به همین راحتی از آن عبور کرد. زندگی این مرد بزرگ سراسر تحرک، استرس، عشق، بصیرت، شجاعت و تخصص است. به مناسبت سالگرد تولد و شهادت این شهید بزرگ میهمان خانه شهید شدیم. خانه ای که وقتی وارد حسینیه اش می شوید انگار سالهاست که آنجا را می شناسی و حس گرمی به تو دست می دهد.

خانم حیدری همسر شهید طهرانی مقدم همراه با دختر و نوه هایش به استقبال ما می آیند و کلی هم با نوه های شهید بازی کردیم.. جای شما خالی ... از شیطانی های محمد حسن کوچولو تا نجابت زهرا خانم و هیبت محمد طاها ...

خانم حیدری زیاد اهل مصاحبه نبود و می گفت، اصل خود حسن آقا است. با زندگی اش سخن گفت و با شهادتش کلام را به پایان رساند ... با این حال از زندگی همسر شهید طهرانی مقدم آغاز کردیم؛ «ما ۵ خواهر و ۱ برادر بودیم که یک خواهرم سال ۷۰ فوت کرد، پدرم رییس یکی از شعبات بانک رهنی سابق (مسکن فعلی) و مادرم خانه دار بود. دوران راهنمایی را در مدرسه مرجان و مدرسه ملی گذراندم اما برای دوران دبیرستان به دلیل بیماری پدر به کرج رفتیم و آن سال ها دیگر انقلاب شده بود و سال های جنگ هم همزمان با سال های تحصیل من در دبیرستان بود.»


اولین دیدار حسن طهرانی مقدم با همسرش

در مورد آشنایی خود با حسن طهرانی مقدم گفت: در دوران تحصیل خیلی فعال بودم، انجمن اسلامی، امداد و جهاد سازندگی و اول دبیرستان به عنوان بسیجی به استخدام سپاه در آمدم. همسر خواهرم و حاج حسن دوست مشترکی داشتند به نام شهید عبدالرضا لشگریان و به واسطه این آشنایی مادر ایشان من را در عروسی خواهرم دیدند و همان شب برای پسرشان خواستگاری کردند. دو ماه بعد در اواخر تابستان به خواستگاری ام آمدند و آنجا بود که برای نخستین بار حاج حسن را دیدم.


روایت ۱۰ دقیقه حرف حساب حسن آقا با همسرش در شب خواستگاری

در مراسم خواستگاری مادرم، من همراه با مادر و خواهر حاج حسن و خود حاج حسن آقا بودیم و کل صحبت من و حسن آقا در مورد ازدواج ۱۰ دقیقه بیشتر نشد. خوب به یاد دارم که حاج حسن سخت ترین شرایط دنیا را برایم ترسیم کرد و گفت: من ۶ ماه، ۶ ماه جبهه هستم و ممکن است شهید شوم، کار و خانه ندارم و خیلی چیزهای دیگر که بعدها خودش می گفت هرکاری کردم که نه بگویی قبول نکردی!


شاه داماد؛ پسرک موفرفری و نمکی

خانم حیدری گفت: حاج حسن آن روز یک پسر نمکی، موفرفری، خوش اندام بود. با شلوار چهار جیب و کتانی همراه با گل های گلایل و شیرینی خشک ... دیگر خودتان تصور کنید! مهریه ام را ۳۰۰ هزار تومان مثل خواهرم تعیین کردند که خود حاج حسن یک حج هم به آن اضافه کرد.


وقتی حسن به مراسم نامزدی اش نیامد!

همسر شهید طهرانی مقدم در مورد مراسم نامزدی و عروسی هم گفت‌: خب مانند تمام رسم و رسومات ایرانی ها ما هم مراسم نامزدی داشتیم. اما چه مراسمی بیا وتماشا کن ... فقط می توانم بگویم که مراسم نامزدی اول ما بهم خورد و حاج حسن آنقدر دیر آمد که انگار اصلا نیامد و تمام مهمان ها رفتند. وقتی آمد فقط عذرخواهی کرد و گفت: کار مهمی پیش آمده و نتوانستم زودتر بیایم! البته خیلی پدرم از این موضوع ناراحت و عصبانی بود. بعد از چند روز آمد و به پدرم گفت که عازم جبهه هستم و برای حلالیت گرفتن آمده ام. البته تنها هم نبود آنقدر گفتند و شوخی کردند تا پدرم تبسم کرد و بعد دوباره آمدند و مراسم نامزدی برگزار شد.


خطبه عقد در محضر حضرت امام(ره)

۴ یا ۵ ماه دوران نامزدی محرم بودیم و حاج حسن این مدت را جبهه بودند و فقط تلفن تنها راه ارتباط و با خبر بودن از احوالات همسرم بود آن هم به سختی انجام می شد. بعد به تهران آمدند تا مراسم عقد انجام شود. البته خواندن خطبه عقدمان هم ماجرایی دارد. قرار بود حضرت امام (ره) خطبه عقد را جاری کنند اما من دیر رسیدم و شهید محلاتی وکیل من شدند.
 

 

محمد حسن و محمد طاها فرزندان فاطمه خانم

دختر بزرگ شهید طهرانی مقدم و زهراخانم دختر کوچک شهید


پدرجان؛ شب نامزدی خدمت آیت الله خامنه ای بودم

خانم حیدری گفت: پدرم تا همین ده سال پیش نمی دانست شب نامزدی حاج حسن کجا بود و چرا دیر آمد...! تا اینکه ده سال پیش تصویر جلسه ای با حضور فرماندهان در دفتر رئیس جمهور وقت در رسانه ها منتشر شد. حاج حسن‌ عکس را آورد و به پدرم نشان داد و گفت: یادتان هست آن شب دیر آمدم؟ من آن شب به دیدار آیت الله خامنه ای رئیس جمهور وقت رفته بودم.


ماشین عروس: شورلت با گلهای قرمز ....

در ادامه روایت ازدواج شهید حسن طهرانی مقدم و همسرشان بانو حیدری به اینجا رسیدیم که آقا داماد بعد از یکبار بدقولی بالاخره نامزدی گرفتند و بعد هم خدمت امام (ره) خطبه عقد جاری شد. و اما ادامه داستان .... خانم حیدری می گوید: سال ۶۲ عروسی گرفتیم و برخلاف عروسی های آن زمان عروسیمان مفصل بود و شام مفصل دادند. ماشین عروس مان که شورلت با گل های قرمز تزیین شده بود.

البته به دلیل اینکه تعداد جمعیت زیاد بود و باید از کرج به تهران می آمدیم مادر و خواهرم هم در ماشین ما بودند. هزینه های مراسم را هم خود حاج حسن و خانواده اش دادند چون پدرشان پیش از ازدواج ما فوت کرده بودند.


روزی که حاج حسن صاحب زینب شد

خانم حیدری می گفت: من با مادر شوهرم در اتاقی ۱۲ متری در نیاوران زندگی را آغاز کردم و سر یک سفره غذا می خوردیم و چند روز بعد از عروسی حاج حسن به عملیات خیبر رفت. تا اینکه سال ۶۵ در اوج جبهه و جنگ و موشک باران تلفنی به او اطلاع دادم که احتمالا پدر می شود و وقتی حاج حسن آمد دیگر مطمئن بودم که باردار هستم.

زمان تولد زینب هم آمد و خودش مرا به بیمارستان نجمیه برد و در گوش زینب اذان و اقامه گفت و با توجه به اینکه زینب اول محرم به دنیا آمده بود، بدون هیچ صحبتی هر دو موافق بودیم که اسمش را با خودش آورده است. و در سال ۶۶ هم حسین به دنیا آمد.

همسر شهید طهرانی مقدم در مورد علاقه شهید طهرانی مقدم به همسر و زندگی اش گفت: یادم هست که سال ۶۳ یک بار حساب کردم و نوشتم که در این سال حاج حسن ۱۰ ماه و چند روز خانه نبوده است و در تمام این مدت تنها یک عکس که خودش از من گرفته بود در کیفش گذاشته که بعد شهادتش خودم عکس را از کیفش در آوردم. حاج حسن در یکی از نامه هایش نوشته است که یک چشمم به این عکس است و یک چشمم به خط مقدم جبهه...

از همسر شهید طهرانی مقدم سوال کردیم آیا از حساسیت و شغل موشکی حسن آقا با خبر بودید پاسخ داد: حاج حسن خیلی اهل صحبت نبود و کارش هم ایجاب می کرد که زیاد صحبت نکند. من هم کنجکاوی نمی کردم. اما سال ۶۳ از رفت و آمد ها و صحبت هایی که می شد فهمیم که در کار موشکی است. با این حال از این گوش می شنیدم و از آن گوش در می کردم و هیچوقت نگفتم که کارت را عوض کن چون در زمان ازدواج می دانستم پاسدار است.


حضور حاج حسن در خانه کم اما با کیفیت بود

جنگ هم که تمام شد گفت که جنگ دیگری آغاز شده است و برای گرفتن لیسانس به دانشگاه رفت و با اینکه کم درس می خواند بهترین نمره ها را می گرفت. اما بچه ها خیلی بهانه می گرفتند چون اصلا پدرشان را نمی دیدند ولی با اینکه کمتر خانه بود همان کم را هم با کیفیت بود و بهترین امکانات را فراهم می کرد.

همسر شهید طهرانی مقدم گفت: در خانه به بچه ها نمی گفتیم کار پدرشان چیست تا اینکه بزرگ شدند و خودشان فهمیدند؛ همیشه می گفتیم که مهندس کارخانه است و فقط در مراسم ها لباس پدرشان را می دیدند و بعدها فهمیدند که در صنایع دفاعی است.

بیش از ۵ یا ۶ کشور برای آموزش رفت. و اولین کشور سوریه بود. آن روزها روزهای جنگ تحمیلی بود که حاج حسن با ۱۶ نفر برای آموزش دوره های پرتاب موشک رفتند. و قرار بود ۶ ماه آموزش طول بکشد ولی شبانه روزی زحمت کشیدند چون از رادیو می شنیدند که موشک می زنند و ۳ ماهه آموزششان تمام شد. اما وقتی به ایران آمدند تا بر پایه علم آنها کار کنند دیدند که جواب نمی دهد و با خودشان تمرین و تلاش کردند تا سلاح ها را بومی سازی کنند.
 

روی میزی در حسینه شهید طهرانی مقدم پرچم امام حسین (ع)

اهدایی سید حسن نصرالله بود همراه با تندیس هایی برای شهید
 

از آن روز تلخ سوال کردیم که آیا لرزش انفجار موشک که موجب شهادت حاج حسن بود را حس کردید گفت: آن روز روزه بودم و بعد از نماز مغرب و عشا یکی از بستگان به من گفت که حاج حسن شهید شده است. البته من همیشه آمادگی شنیدن این خبر را داشتم حتی سالی که صیاد شیرازی شهید شد می خواستند ایشان را هم ترور کنند و بعد از شهادتشان خیلی از دانشجوهایی که خارج از کشور تحصیل کرده بودند می گفتند که اساتیدشان در کلاس ها در مورد حاج حسن صحبت می کنند.


دیدار خانواده شهید طهرانی مقدم با سید حسن نصرالله / حاج حسن استاد عماد مغنیه بود

وی ادامه داد: بعد از شهادت حاج حسن حتی سید حسن نصرالله با ما دیدار داشتند و گفتند که اگر هر زن لبنانی در لبنان راحت قدم می زند به خاطر خون این شهید است. سید حسن نصرالله پرچمی از حرم امام حسین (ع) را که به گفته خودشان بهترین هدیه و دارایی شان بود را به ما اهدا کردند و بعدها فهمیدیم که حاج حسن استاد شهید مغنیه بودند.


مقام معظم رهبری گفتند: من خودم هم مصیبت زده ام

خانم حیدری گفت: هفتمین روز شهادت حاج حسن در همه جای محله ما مراسم بود و آمدند و گفتند که از خانه بیرون نیایید! قرار است حجت الاسلام محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری به خانه شما بیایند. تدابیر امنیتی زیادی انجام شد که فهمیدیم که شخصی بالاتر از آقای گلپایگانی در راه منزل ما هستند و ناگهان حضرت آقا آمدند و در این دیدار گفتند که ۲۵ سال حاج حسن را از نزدیک می شناختند و من خودم مصیبت زده‌ام و این جمله خیلی ها را به یاد جمله امام خمینی (ره) در مورد شهادت شهید مطهری با همین مضمون انداخت.

وی افزود: آقا برای تشییع پیکر حاج حسن آمدند و بعد از آن یکی دو بار دیگر هم آمدند و ۲ ساعتی در منزل ما بودند و همسرشان هم آمدند.

همسر شهید طهرانی مقدم آرام با همان لبخندی که از آغاز دیدار روی لب هایش بود از ما جدا شد و کمی آن طرف تر در حسینه شهید طهرانی مقدم با میهمانان دیگر خوش بش می کرد و خیر مقدم می گفت.


وقتی که اشک در چشمان مقام معظم رهبری جاری شد

زینب طهرانی مقدم دختر شهید هم در طول مصاحبه سرگرم آرام کردن بچه ها بود در مورد دیدار حضرت آقا با خانواده اش گفت: در این دیدار من دو بار دیدم که اشک در چشمان حضرت آقا حلقه بست؛ یکبار وقتی مادربزرگم گفتند که از دوری حسن دارم می سوزم و بار دورم وقتی زهرا خواهرم را که آن موقع ۵ سال داشت بغل گرفتند و در مورد پدرم گفتند این شهید سراپا اخلاص بود.


روزهای سخت خانواده شهید بعد از شهادت صیاد شیرازی

دختر شهید طهرانی مقدم ادامه داد: بعد از شهادت شهید صیاد شیرازی خاطرم هست که دو سال لواسان نقل مکان کردیم چون می خواستند پدرم را هم ترور کنند اما در همان زمان هم با پدرم مرتب به خانه مادربزرگم می رفتیم.

 

فرزندان شهید طهرانی مقدم

زینب طهرانی مقدم در مورد خواهر و برادرانش گفت: من کارشناس ارشد علوم قرآنی هستم و بعد از من برادرم حسین است و پس از آن فاطمه خواهرم که حالا در دوره دبیرستان است و پس از آن زهرا که سوم دبستان است و من و حسین همیشه می گوییم که فاطمه و زهرا فرزندان دوران سرداری بابا هستند چون ما خیلی کم پدر را می دیدیم.

وقتی از او می پرسیم که حرفی برای گفتن دارد، گفت: بله یک مطلب خیلی مهم که تا حالا جایی نگفته ام؛ برای من خیلی جالب است، پدر من در پیروزی غزه نقش صد در صدی داشتند اما یکبار که تلوزیون در مورد پیروزی لبنان برنامه پخش می کرد و همه نشسته بودیم اصلا چیزی نگفت. هنوز هم به این مطلب فکر می کنم چون ما کاری که خودمان نقشی نداشته ایم را سعی می کنیم نشان بدهیم که موثر بودیم و چطور می شود که پدر من اینگونه سکوت کرده است.

گفتگو به سرعت تمام شد. اما یک ساعت بعد از پایان مصاحبه در حسینیه شهید طهرانی مقدم ماندیم. اصلا انگار دلت نمی خواهد از این خانه دل بکنی ... با نوه های شهید کلی بازی کردیم و عکس یادگاری گرفتیم. آری اینجا خانه استاد عماد مغنیه است. خانه شهیدی است که مقام معظم رهبری به او عنایت داشتند و به این خانه پا نهادند. اینجا خانه پدر موشکی ایران است. اینجا خانه شهید طهرانی مقدم است.


تقویم زندگی شهید طهرانی مقدم

۶ آبان ۱۳۳۸: روز تولد شهید حسن طهرانی مقدم در محله سرچشمه تهران

تیرماه ۱۳۵۹: ماه رمضان بود و حاج حسن به روستاهای محروم موفنات رفت تا برای اهالی روستا حمام و مدرسه بسازد. البته در کنار آن هم وظیفه غنی سازی کتابهای درسی مدارس را با همکاری آموزش و پرورش بر عهده داست.

۲۱ تیرماه ۱۳۵۹: در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسمی شد.

۲ آبان ماه ۱۳۶۳: اعزام به سوریه برای گذراندن دوره آموزش پرتاب موشک های دوربرد

۱۸ آبان ماه ۱۳۵۹: شهادت برادرش شهید علی طهرانی مقدم

۲۱ اسفند ماه ۱۳۶۳: پرتاب اولین موشک از طرف ایران به عراق با همت شهید طهرانی مقدم

۱۶ شهریور ماه ۱۳۶۴: انتصاب بعنوان فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه پاسداران

۱۶ شهریور ماه ۱۳۶۴: بهره برداری از موشک فاتح ۱۱۰

۳۱ شهریور ماه ۱۳۸۱: بهره برداری از چهارسکوی موشکی در رژه دفاع مقدس

اول مهر ماه ۱۳۸۴: انتخاب حسن طهرانی مقدم بعنوان جانشین نیروی هوایی سپاه پاسداران

۲۱ تیرماه ۸۵/ سید حسن نصرالله: در جنگ ۳۳ روزه لبنان اگر کمک های حاج حسن طهرانی مقدم نبود قادر به مقابله با اسرائیل نبودیم.

۲۲ آبان ۱۳۸۷: بهره برداری از موشک سجیل نسل جدید موشک های دفاعی ایران

۲۱ آبان ماه ۱۳۹۰: شهادت سردار بزرگ و پدرموشکی ایران شهید حسن طهرانی مقدم


  چه روی ناز و قشنگی چه موی زیبایی

 تمام حاصل من گشته ایی تماشایی


 دلیر و مرد نبردی گل رشید حسن

 تو از تبار علـــی از تبار مـــولایی


 و بعد اکبر لیلا ، تمام امیدم 

 تو بهترین هنر آموز درس سقایی


 به جنگ رفتی و مردی شدی گل یاسم

 چه هیبت علوی و چه قد رعنایی


 شده امید دلم قد و قامتت مادر

 به وقت رفتن و برگشتنت معمایی


 تمام پیکر تو جای سم اسبان است

 چقدر شبیه به دشت و شبیه صحرایی


 تمام قد رشیدت مشبکی شده است

 ضریح ناز و قشنگی برای بابایی


 بزن بزن پر و بال ای یتیم مظلومم

 بزن که تا دم دیگر کنار بابایی


 کنار راس عموهای خود پریده ای و

 کنار شمس و قمر ای ستاره غوغایی



 التماس دعاى فرج...