او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت علی علیه السلام» ثبت شده است

 من هم از لشکر معاویه بودم. به صفین که رسیدیم، معاویه ابولأعور را مامورکرد نگذارند سپاه علی از فرات آب بردارد. ولید و ابن سعد می گفتند «  آب را می بندیم تا از تشنگی بمیرید » اما عمروعاص نظر دیگری داشت. می گفت « علی کسی نیست که تشنه بماند » . و نماند. خط شکنان لشکرش را به فرماندهی حسن بن علی فرستاد و سربازان ابوالأعور را کنار زد.

همه نگران شده بودند. معاویه از عمروعاص پرسید « حالا علی چه می کند ؟» عمرو گفت «نگران نباش ،علی مثل تونیست !» و نبود. علی آب برداشتن را برای لشکر ما، برای دشمنانش، آزاد گذاشته بود. حالا فهمیدیم علی یعنی چه! فردای آن روز با جمعیتی از لشکر معاویه،

به سپاه علی پیوستیم. چهره هامان غرق خجالت بود

و دل هامان غرق شادی.

  برگرفته از کتاب «آن مَرد » نوشته محمد جواد میری

وسط  طواف , دخترکی خردسال دیدم که دست به پرده ی کعبه گرفته بود و داشت برای دخترکی دیگر حرف می زد :

ـ قسم به کسی که به جانشینی پیامبر انتخاب شده بود , او میان مردم به عدالت رفتار می کرد .همسر فاطمه ی زهرا بود و حجتش برای ولایت , آشکار ...

دختر به این کوچکی و حرفهای به این بزرگی ؟! جلو رفتم . گفتم :

ـ دختر جان این کسی که می گویی کیست ؟

ـ به خدا که او شاخص ترین چهره , قسمت کننده ی بهشت و جهنم , دانشمند الاهی این امت , سرور امامان , برادر و جانشین پیامبر , علی بن ابیطالب است .

شگفتی ام بیشتر شده بود.

ـ تو از کجا اینها را می دانی ؟ اصلا تو علی را از کجا می شناسی؟

ـ پدرم دوست علی بود . وقتی در صفین شهید شد , من و برادرم آبله گرفته بودیم و از آبله کور شده بودیم . علی آمد خانه ی ما . ما را که دید... به صورتمان دست کشید و شفایمان داد .

خواستم کمی پول به دخترک بدهم . قبول نکرد .گفت :تا وقتی که حسن بن علی را داریم ,

 به کمک نیازی نداریم . بعد از من پرسید : علی را دوست داری ؟  گفتم آری . گفت:

ـ دستت را به خوب جایی محکم کرده ای .



  برگرفته از کتاب «آن مَرد » نوشته محمد جواد میری