او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت زینب» ثبت شده است

مستند مغناطیس که گزیده‌ی کوچکی از پیاده‌روی اربعین امام‌ حسین‌ (علیه السلام) می‌باشد
 

 

 

 

 


حضرت زینب در کاروان اسیران، همراه دیگر بازماندگان قافله کربلا به کوفه و سپس به شام برده شد. سخنرانى قهرمانانه زینب در کوفه، موجب دگرگونی افکار عمومى شد. وى در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش مى نازید و مى گفت: ""کار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟!"" باشهامت و شجاعت وصف ناپذیرى گفت: جز زیبایى چیزى ندیده ام. شهادت براى آنان مقدر شده بود. آنان به سوى قربانگاه خویش رفتند به زودى خداوند آنان و تو را مى آورد تا در پیشگاه خویش داورى کند. 
آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد را صادر کرد، زینب باشهامت تمام، برادر زاده اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستى او را بکشى مرا هم بکش. به دنبال اعتراض زینب ، ابن زیاد از کشتن امام پشیمان شد.

کاروان آزادگان به دمشق رفت.
در شام نیز زینب توانست افکار عمومى را دگرگون نماید. جلسه اى یزید به عنوان پیروزى ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سربریدة حسین را در تشت نهاد و با چوب‌د‌ستى به صورتش مى زد، زینب کبرى با سخنرانى خویش غرور یزید را در هم کوفت و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.

پس از حادثه کربلا حضرت زینب ، حدود یک سال و شش ماه بیشتر نزیست. دربارة مدت اسارت مدت اسارت حضرت زینب و حرکت آنان از شام به مدینه، مرحوم دکتر آیتی بر این باور است که تاریخ حرکت اهل بیت به شام، هنگام رسیدن آنان به دمشق، مدت توقف اسیران در مرکز حکومت یزید، تاریخ حرکت آنان از دمشق به مدینه و هنگام ورود آنان به مدینه، به درستی معلوم نیست.

:small_blue_diamond:پی‌نوشت‌ها:

1ـ سید بن طاوس، لهوف، ص 218؛ مقرم،‌ مقتل الحسین، ص 324.
2ـ مفید، ارشاد، ص 116 ؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 117.

 

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را
شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو می دهی جواب هر سلام را
نشانه های آخر الزمان رسیده پشت هم
و کرده است جابجا حلال را حرام را
جهاد اکبر است انتظار تو در این زمان
نه ساده نیست، هرکسی ندارد این مقام را
به این یقین رسیده ام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟
تو روزی عدل و داد را اقامه می کنی و من
ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را
بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را
ز داغ عمه ات و یا ز حال زین العابدین
خودت بگو ز روضه ها بخوانمش کدام را
ز دیر راهب و تنور کوفه روضه خوان شوم
و یا که بازگو کنیم شام شام شام را
تمام اختیار هر دو تا جهان به دست اوست
اگرچه بسته ریسمان دو دست این امام را
شکست قلب عمه زینبت شبیه قامتش
در آن دمی که خیزران شکست احترام را

شاعر: محمد رسولی

زنده بدون خون تو مکتب نمی شود
مذهب بدون عشق تو مذهب نمی شود
آوره ایم در هیئات تو تا سحر
بی روضه شما شب ما شب نمی شود
این چشم های خشک به دردم نمی خورد
از جام اشک تا که لبالب نمی شود
نظم جهان به ذکر عزای تو بسته است
عالم بدون روضه مرتب نمی شود
جام بلا چه سود به دستش نمی دند
هرکس به بزم گریه مقرب نمی شود
اصحاب تو اگرچه همه نور واحدند
آقا کسی برای تو زینب (س) نمی شود


شاعر: عباس احمدی
 

 نگاهش را به چشمت دوخت زینب
 ز چشمان تو صبر آموخت زینب
 به لب های تو می زد چوب ، بوسه
 به پیش چشم تو می سوخت زینب
 فدای ذکر یارب یا رب تو
 چه اشکی دارد امشب زینب تو
 به لب آورده جان کاروان را
 به هر چوبی که می زد بر لب تو
 تمام روضه آن شب بر ملا بود
 گمانم کربلا در کربلا بود
 بمیرم بوسه های خیزرانی
 فقط یک روضه ی طشت طلا بود

شاعر: یوسف رحیمی

 

 

 با داغ مادرش غم دختر شروع شد

 او هر چه درد دید از آن در شروع شد

 مادر که به او پیرهن کهنه را سپرد

 دلشوره های زخمی خواهر شروع شد

 باور نداشت آتش این اتفاق را

 تا عصر روز حادثه باور شروع شد

 جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه

 تکرار قصه در و مادر شروع شد

 زینب بلند گریه کن اینجا مدینه نیست

 حالا که سوگواری حیدر شروع شد

 نه باورم نمی شود این سطر ناحیه

 والشمر جالس ... سر و خنجر شروع شد

 میخواستم تمام کنم شعر را نشد

 یک غم تمام شد ، غم دیگر شروع شد

 خورشید روی نیزه شد و آسمان گرفت

 زینب گریست ، خنده ی لشکر شروع شد...

 "زهرا" ، داغ علی را ندید !

 "علی" ، داغ حسن را ندید !

 "حسن" ، داغ حسین را ندید !

 "حسین" ، داغ رقیه را ندید !

 "عباس" ، داغ علی اصغر را ندید !

 چه کشید ""زینب"" که داغ تک تکشان را به عینه دید،،،،

      امان از دل زینب.


***


هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟


خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟



 وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا


 بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟



 گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریب


 صد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟



 دارد سرت برای چه آماده می شود


 پس آفریده اند سرم را برای چه؟



 زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند


 بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟



 من التماس می کنم و تفره می روی


 شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟



ا از مثل تو کریم توقع نداشتم


 اصلا گذاشتند کرم را برای چه؟



 باشد نمی روند ولی جان من! بگو


آ آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟