او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

او می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنیست

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام جواد» ثبت شده است

 امام نهم که نامش «محمد» و کنیه اش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه.ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.(1)
مادر او «سبیکه» که از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار مى رود(2)، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والایى قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود(3)، به طورى که امام رضا(علیه السلام) از او به عنوان بانویى منزه و پاکدامن و با فضیلت یاد مى کرد.(4)
روزى که پدر بزرگوار امام جواد(علیه السلام) در گذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بیست و پنج سالگى به شهادت رسید(5) و در قبرستان قریش در بغداد در کنار قبر جدّش، موسى بن جعفر(علیه السلام) به خاک سپرده شد.
پیشواى نهم در مجموع دوران امامت خود با دو خلیفه عباسى یعنى «مأمون» (193 - 218) و «معتصم» (218 - 227) معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدینه به بغداد احضار کردند و طبق شیوه سیاسى اى که مأمون در مورد امام رضا به کار برده بود، او را در پایتخت زیر نظر قرار دادند.(6)

(1). کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 492؛ شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص .316 برخى تولد او را در نیمه رجب همان سال نوشته اند (طبرسى، اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الکتب الاسلامیه، ص 344).
(2). کلینى، همان کتاب، ص 315 و 492؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، المطبعه العلمیه، ج 4، ص 379.
(3). مسعودى، اثبات الوصیه، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1374 ه.ق، ص 209.
(4). «قدّست امّ ولدته خلقت طاهره مطهره» (مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه.ق، ج 50، ص 15).
(5). کلینى، همان کتاب، ص 492؛ شیخ مفید، همان کتاب، ص 316؛ طبرسى، همان کتاب، ص 344.
(6). گردآوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 529.
در خانواده امام رضا(علیه السلام) و در محافل شیعه، از حضرت جواد(علیه السلام)، به عنوان مولودى پرخیر و برکت یاد مى شد. چنانکه «ابو یحیاى صنعانى» مى گوید: روزى در محضر امام رضا(علیه السلام)، فرزندش ابو جعفر را که خردسال بود، آوردند. امام فرمود: «این مولودى است که براى شیعیان ما، با برکت تر از او زاده نشده است».(1)
وقتى «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامه اى براى حضرت جواد (ع) فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مأمون او را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «اُمّ الفضل» را به ایشان کرد.
امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. مأمون این سکوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنى تشکیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزى به مأمون گفتند: این چه برنامه اى است؟ اکنون که على بن موسى از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز مى خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین ما را فراموش کرده اى؟!
مأمون پرسید: حرف شما چیست؟
گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره اى ندارد.
مأمون گفت: شما این خاندان را نمى شناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندى را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.